یرقانی
[یَ رَ] (ص نسبی)(1) منسوب به یرقان. به رنگ یرقان. زردی آورده. که به مرض یرغان مبتلاست. مبتلا به یرقان. (یادداشت مؤلف). کنایه از زردشده و خزان شده باشد. (از آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به یرقان شود.
.
(فرانسوی)
(1) -Icterique
یرقانی
[یَ رَ] (ص نسبی)(1) منسوب به یرقان. به رنگ یرقان. زردی آورده. که به مرض یرغان مبتلاست. مبتلا به یرقان. (یادداشت مؤلف). کنایه از زردشده و خزان شده باشد. (از آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به یرقان شود.
.
(فرانسوی)
(1) -Icterique
یرقسز
[یَ رَ سِ] (ترکی، ص) بیگناه و بیجرم. (ناظم الاطباء). و رجوع به یرق شود.
یرقسز
[یَ رَ سِ] (ترکی، ص) بیگناه و بیجرم. (ناظم الاطباء). و رجوع به یرق شود.
یرقلغ
[یَ رَ لُ] (ترکی، اِ) زاغ و کلاغ. (ناظم الاطباء).
یرقلغ
[یَ رَ لُ] (ترکی، اِ) زاغ و کلاغ. (ناظم الاطباء).
یرقلی
[یَ رَ] (ترکی، ص) گنهکار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به یرق شود.
یرقلی
[یَ رَ] (ترکی، ص) گنهکار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به یرق شود.
یرقود
[یَ] (ع ص) مرد بسیارخواب. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد پرخواب. (ناظم الاطباء).
یرقود
[یَ] (ع ص) مرد بسیارخواب. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد پرخواب. (ناظم الاطباء).
یرقوع
[یَ] (ع ص) گرسنگی سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بَرقوع. بُرقوع. سخت: جوع یرقوع؛ گرسنگی سخت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به برقوع شود. || سخت گرسنه. (دهار).
یرقوع
[یَ] (ع ص) گرسنگی سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بَرقوع. بُرقوع. سخت: جوع یرقوع؛ گرسنگی سخت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به برقوع شود. || سخت گرسنه. (دهار).
یرقه
[یُ قَ] (ترکی، اِ) یرغه. یرقا. یرغا. نوعی از رفتار اسب و دیگر ستور.
-امثال: خر خالی یرقه می رود. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یرغه شود.
یرقه
[یُ قَ] (ترکی، اِ) یرغه. یرقا. یرغا. نوعی از رفتار اسب و دیگر ستور.
-امثال: خر خالی یرقه می رود. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یرغه شود.
یرک
[یُ] (اِخ) شاخه ای از خاندان سلطنتی پلانتاژنه، و دوک دِیُرک لقبی است در انگلستان غالباً به برادر پادشاه دهند. (یادداشت مؤلف).
یرک
[یُ] (اِخ) شاخه ای از خاندان سلطنتی پلانتاژنه، و دوک دِیُرک لقبی است در انگلستان غالباً به برادر پادشاه دهند. (یادداشت مؤلف).
یرک
[یَ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایهء شهرستان قزوین واقع در 18 هزارگزی خاور معلم کلایه. این ده 542 تن سکنه دارد و آب آن از چشمه سار است. راه آن مالرو و صعب العبور است. در زمستان اکثر سکنه برای تأمین معاش به تنکابن می...
یرک
[یَ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایهء شهرستان قزوین واقع در 18 هزارگزی خاور معلم کلایه. این ده 542 تن سکنه دارد و آب آن از چشمه سار است. راه آن مالرو و صعب العبور است. در زمستان اکثر سکنه برای تأمین معاش به تنکابن می...
یرک
[یُ] (اِخ) شهری است به انگلستان در مغرب که حاکم نشین بشمار می رود. دارای 84 هزار تن سکنه و کلیسایی بزرگ و زیبا و آراسته.
یرک
[یُ] (اِخ) شهری است به انگلستان در مغرب که حاکم نشین بشمار می رود. دارای 84 هزار تن سکنه و کلیسایی بزرگ و زیبا و آراسته.