یرسه
[یَ سَ / سِ] (اِ) یرسقی. شب پره خفاش. (ناظم الاطباء). رجوع به شب پره و خفاش و یرشفی و یرسقی شود.
یرسه
[یَ سَ / سِ] (اِ) یرسقی. شب پره خفاش. (ناظم الاطباء). رجوع به شب پره و خفاش و یرشفی و یرسقی شود.
یرش
[یِ رِ] (ترکی، اِ) از ترکی «یورش». کره. بار. دفعه. مرتبه. نوبت. (یادداشت مؤلف). || حرکت. حمله. هجوم. (حاصل مصدر از «یریماق» ترکی به معنی رفتن).
یرش
[یِ رِ] (ترکی، اِ) از ترکی «یورش». کره. بار. دفعه. مرتبه. نوبت. (یادداشت مؤلف). || حرکت. حمله. هجوم. (حاصل مصدر از «یریماق» ترکی به معنی رفتن).
یرش
[یُ رِ] (ترکی، اِ) یورش. حمله. هجوم. تاخت.
- یرش بردن؛ حمله بردن. حمله کردن. (یادداشت مؤلف).
|| کره. کرت. نوبت. بار. دفعه. مرتبه. (یادداشت مؤلف).
یرش
[یُ رِ] (ترکی، اِ) یورش. حمله. هجوم. تاخت.
- یرش بردن؛ حمله بردن. حمله کردن. (یادداشت مؤلف).
|| کره. کرت. نوبت. بار. دفعه. مرتبه. (یادداشت مؤلف).
یرشفی
[یَ شَ] (اِ) شب پرک. (آنندراج) (لغت فرس اسدی). شب پره. رجوع به شب پره و یرسقی شود.
یرشفی
[یَ شَ] (اِ) شب پرک. (آنندراج) (لغت فرس اسدی). شب پره. رجوع به شب پره و یرسقی شود.
یرشلمان
[یَ شَ] (اِخ) دهی است از دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت واقع در جنوب خاوری رودبار با 100 تن سکنه و آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
یرشلمان
[یَ شَ] (اِخ) دهی است از دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت واقع در جنوب خاوری رودبار با 100 تن سکنه و آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
یرع
[یَ رَ] (ع اِ) کرمکی است شبیه پشه که روی را بپوشد. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی مانند پشه که روی را می گزد. (ناظم الاطباء).
یرع
[یَ رَ] (ع اِ) کرمکی است شبیه پشه که روی را بپوشد. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی مانند پشه که روی را می گزد. (ناظم الاطباء).
یرع
[یَ] (ع اِ) بچهء گاو. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوساله. گاو بچه. (یادداشت مؤلف).
یرع
[یَ] (ع اِ) بچهء گاو. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوساله. گاو بچه. (یادداشت مؤلف).
یرع
[یَ رَ] (ع مص) بددل شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
یرع
[یَ رَ] (ع مص) بددل شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
یرعوب
[یَ] (ع اِ) پادشاه بوزینگان. (از عجائب المخلوقات قزوینی). مانند یعسوب که پادشاه نحل است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به المسالک و الممالک اصطخری ص26 شود.
یرعوب
[یَ] (ع اِ) پادشاه بوزینگان. (از عجائب المخلوقات قزوینی). مانند یعسوب که پادشاه نحل است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به المسالک و الممالک اصطخری ص26 شود.
یرغ
[یَ رَ] (ترکی، اِ) به معنی یراغ است که اسب سواری کرده شده و آزموده باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یرق. یراغ. سوغانی. اسب آزمودهء ایلغاری. (یادداشت مؤلف) :
شتابنده را اسب صحراخرام
یرغ داده به زانکه باشد جمام.نظامی.
و رجوع به یراق شود. || اتفاق و اجتماع و مصلحت. (ناظم الاطباء).
یرغ
[یَ رَ] (ترکی، اِ) به معنی یراغ است که اسب سواری کرده شده و آزموده باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یرق. یراغ. سوغانی. اسب آزمودهء ایلغاری. (یادداشت مؤلف) :
شتابنده را اسب صحراخرام
یرغ داده به زانکه باشد جمام.نظامی.
و رجوع به یراق شود. || اتفاق و اجتماع و مصلحت. (ناظم الاطباء).