یدین
[یَ دَ] (ع اِ) تثنیهء ید. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). دو دست :
ای رسانیده به دولت فرق خود تا فرقدین
گسترانیده به جود و فضل در عالم یدین.
(منسوب به عباس «یا ابوالعباس» مروزی).
به دندان گزید از تغابن یدین
بماندش در او دیده چون فرقدین.
سعدی (بوستان).
- اول ذات یدین؛ پیش از هر چیز....
یدین
[یَ دَ] (ع اِ) تثنیهء ید. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). دو دست :
ای رسانیده به دولت فرق خود تا فرقدین
گسترانیده به جود و فضل در عالم یدین.
(منسوب به عباس «یا ابوالعباس» مروزی).
به دندان گزید از تغابن یدین
بماندش در او دیده چون فرقدین.
سعدی (بوستان).
- اول ذات یدین؛ پیش از هر چیز....
یدیه
[یَ دی یَ] (ع ص) زنی اوستادکار. (از منتهی الارب). زن چربدست. (مهذب الاسماء). زن زیرک و ماهر و استادکار. (از ناظم الاطباء). یدیاء.
یدیه
[یَ دی یَ] (ع ص) زنی اوستادکار. (از منتهی الارب). زن چربدست. (مهذب الاسماء). زن زیرک و ماهر و استادکار. (از ناظم الاطباء). یدیاء.
یدیه
[یُ دَیْ یَ] (ع اِ مصغر) تصغیر ید. مصغر ید. (یادداشت مؤلف). دست کوچک و خرد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ذوالیدیه شود.
یدیه
[یُ دَیْ یَ] (ع اِ مصغر) تصغیر ید. مصغر ید. (یادداشت مؤلف). دست کوچک و خرد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ذوالیدیه شود.
یذبل
[یَ بُ] (اِخ) کوهی است و آن را ازبل نیز گویند. (از منتهی الارب). نام کوهی است در بلاد نجد و از اعمال یمامه است. (از یادداشت مؤلف).
یذبل
[یَ بُ] (اِخ) کوهی است و آن را ازبل نیز گویند. (از منتهی الارب). نام کوهی است در بلاد نجد و از اعمال یمامه است. (از یادداشت مؤلف).
یذره
[یَ رَ / رِ] (اِ) یدره. رجوع به یدره شود.
یذره
[یَ رَ / رِ] (اِ) یدره. رجوع به یدره شود.
یذقه
[یَ ذَ قَ / قِ] (اِ) یدقه. (برهان) (از آنندراج). یذفه(1). درخت بل است. (تحفهء حکیم مؤمن). و رجوع به یدقه شود.
(1) - در تحفهء حکیم مؤمن به جای قاف، با فاء آمده است.
یذقه
[یَ ذَ قَ / قِ] (اِ) یدقه. (برهان) (از آنندراج). یذفه(1). درخت بل است. (تحفهء حکیم مؤمن). و رجوع به یدقه شود.
(1) - در تحفهء حکیم مؤمن به جای قاف، با فاء آمده است.
یذکر
[یَ کُ] (اِخ) بطنی است از ربیعه. (منتهی الارب).
یذکر
[یَ کُ] (اِخ) بطنی است از ربیعه. (منتهی الارب).
یر
[یَرر] (ع اِ، از اتباع) از اتباع شر است: هذا الشر والیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
یر
[یَرر] (ع اِ، از اتباع) از اتباع شر است: هذا الشر والیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
یرآلماسی
[یِ] (ترکی، اِ مرکب) (از «یر» به معنی زمین + «آلما» به معنی سیب + «سی» پسوند نسبت) نوعی سیب زمینی خاص ترشی بی آنکه بپزند. سیب زمینی ترشی. (یادداشت مؤلف).
یرآلماسی
[یِ] (ترکی، اِ مرکب) (از «یر» به معنی زمین + «آلما» به معنی سیب + «سی» پسوند نسبت) نوعی سیب زمینی خاص ترشی بی آنکه بپزند. سیب زمینی ترشی. (یادداشت مؤلف).
یرا
[یَ] (اِ) چین و شکنجی را گویند که در اندام آدمی و چیزهای دیگر بهم رسد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- یرا گرفتن؛ درهم کشیده شدن و پژمرده شدن و کوتاه شدن و متقلص شدن و پرچین کردن و پرچین کرده شدن. (ناظم الاطباء). به مرض یرا مبتلا شدن. (یادداشت مؤلف)....
یرا
[یَ] (اِ) چین و شکنجی را گویند که در اندام آدمی و چیزهای دیگر بهم رسد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- یرا گرفتن؛ درهم کشیده شدن و پژمرده شدن و کوتاه شدن و متقلص شدن و پرچین کردن و پرچین کرده شدن. (ناظم الاطباء). به مرض یرا مبتلا شدن. (یادداشت مؤلف)....