یحیی لاری
[یَحْ یا] (اِخ) از گویندگان لار بود. بیت زیر از اوست:
بهر تو می کشندم و آهی نمی کنی
ای سنگدل چه آه نگاهی نمی کنی.
(از صبح گلشن ص613).
و رجوع به تحفهء سامی ج6 ص4793 شود.
یحیی لاهوری
[یَحْ یا] (اِخ)یحیی خان لاهوری ابن میرزا بابر، اصلش از قوم افشار بود. پدرش به لاهور سکنی گزید و او به سال 1179 ه . ق. در همانجا به دنیا آمد. پس از کسب علم و کمال نخست در خدمت و ملازمت محمد اعظم شاه و بعد در خدمت محمد...
یحیی لاهیجانی
[یَحْ یا] (اِخ) از فضلا و شعرا و علمای زمان خود بود و مدتی در کاشان و چندی در دهلی با منصب منادمت و کتابداری سلاطین توقف داشت و در شغل قضا لوا افراشت و سرانجام از هند به کاشان برگشت و به سال 953 ه . ق. در آن...
یحیی نحوی
[یَحْ یا نَحْ وی] (اِخ)(1)اسکندرانی. تلمیذ ساواری و اسقف یکی از کنائس مصر بود به مذهب نصارای یعقوبیه. سپس از قول به تثلیث بازگشت. اسقفها گرد آمدند و با او مناظره کردند و او در مناظره غالب گشت. اسقفها باز از او خواهش رجوع از عقیدهء نوین کردند و او...
یحیی نیشابوری
[یَحْ یا نَ / نِ] (اِخ)محیی الدین یحیی بن محمد بن یحیی... از شعرا و فضلای فصاحت بیان بود و وفاتش به سال 850 ه . ق. بوده. شعر زیر از اوست:
تویی سرخیل مهرویان نامی
ملک یا حور یا رضوان کدامی؟
چو در بستان خرامی سرو نازی
مهی هرگه که بر بالای بامی.
(از...
یخ
[یَ] (اِ)(1) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی). ثلج. جمد. جمود. جلید. خسر. آب منجمد از سردی. (یادداشت مؤلف). عینک از تشبیهات اوست. (آنندراج) (غیاث). فارسی جمد است. (از نشوء...
یخا
[یُ] (ترکی، اِ) یُخه. یوخه. نوعی نان نازک لوله کرده به چند لا. قسمی نان تنک شکرین. (یادداشت مؤلف).
یخاب
[یَ] (اِ مرکب) یخاو. (ناظم الاطباء). یخ آب. آب که از ذوب یخ حاصل شود. آب یخ. (یادداشت مؤلف). || آب که در آن یخ نهاده اند سرد شدن را. آبی که در آن یخ ریخته باشند. (یادداشت مؤلف). || آبی که به زمستان به زمین دهند و گویند آن...
یخاب
[یَ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای بخش طبس شهرستان فردوس است. این دهستان در حاشیهء کویر لوت واقع و هوای آن گرم و سوزان است. از 26 آبادی تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 1500 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
یخاب
[یَ] (اِخ) ده مرکز دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 17000 گزی شمال خاوری طبس و 15000 گزی باختر مالرو عمومی بردسکن. کوهستانی و گرمسیر و دارای 108 تن سکنه است. آب آن از قنات و راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
یخابه
[یَ بَ / بِ] (اِ مرکب) یخاب. آب یخ :
کوزه ای کو از یخابه پر بود
چون عرق بر ظاهرش پیدا شود.مولوی.
و رجوع به یخاب شود.
یخاچ
[یَ] (اِ) لفظ رومی است به معنی تصویر حضرت عیسی علیه السلام که بر دیوارهای معابد نصاری می باشد. آن را می شویند و آب آن را تبرکاً می گیرند. (غیاث)(1).
(1) - شاید دگرگون شدهء کلمهء خاچ (خاج) باشد. (یادداشت لغتنامه).
یخاری باش
[یُ] یوخاری باش. (اِخ) (به معنی سوی بالا یا بالاسری یا صدر مجلس) نام شعبه ای از دو شعبهء قاجار. مقابل آشاقی باش (به معنی سوی پایین یا پایین سری یا پایین مجلس). (یادداشت مؤلف). قسمتی از قاجاریه را که در ساحل راست گرگان سکونت داشتند یوخاری باش (یعنی سکنهء...
یخاضیر
[یَ] (ع اِ) جِ یخضور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به یخضور شود.
یخامری
[یُ مِ ] (اِخ) هشام بن منصوربن شبیب... سکسکی یخامری، از کثیربن هشام کلابی و جز او روایت کرد و هیثم بن خلف دوری و محمد بن مخلد از او روایت دارند. وی به سال 263 ه . ق. درگذشت. (از لباب الانساب).
یخانیدن
[یَ دَ] (مص جعلی) مصدر منحوت از یخ، به معنی سخت سرد کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یخ شود.
یخاو
[یَ] (اِ مرکب) یخاب. آب سردشده بواسطهء یخ. (ناظم الاطباء). یخ آب که در موسم گرما به یخ سرد نمایند. (آنندراج). و رجوع به یخاب شود.
یخاور
[یَ وَ] (ص مرکب) منجمد و فسرده. (ناظم الاطباء). منجمد و بسته. (آنندراج).
یخ بازی
[یَ] (حامص مرکب) بازی که با سریدن روی یخ کنند. سرسره بازی. یخ ماله. || پاتیناژ.(1) سریدن روی یخ، خواه روی یخی که از آب فسرده بر روی زمین بر اثر سرمای شدید باشد، یا یخی که مصنوعاً در محلهای معین به همین منظور تهیه دیده باشند.
(1) - Patinage.
یخ بستن
[یَ بَ تَ] (مص مرکب) فسرده شدن و منجمد گشتن آب. (ناظم الاطباء). بسته شدن آب و موج و مانند آن. (آنندراج). یخ زدن. افسردن. فسردن. منجمد شدن. انجماد. (یادداشت مؤلف) : چون به کنار جیحون رسید یخ بسته بود بفرمود تا کاه بر روی یخ بند پاشیدند و بگذشتند....