یخ بستن
[یَ بَ تَ] (مص مرکب) فسرده شدن و منجمد گشتن آب. (ناظم الاطباء). بسته شدن آب و موج و مانند آن. (آنندراج). یخ زدن. افسردن. فسردن. منجمد شدن. انجماد. (یادداشت مؤلف) : چون به کنار جیحون رسید یخ بسته بود بفرمود تا کاه بر روی یخ بند پاشیدند و بگذشتند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص187).
یخ بست همه چربی و شیرینی بقال
لیکن عسل و روغن از آنها همه یخ بست.
بسحاق اطعمه.
بر صفحهء جبهه موج چین یخ بندد
بر روی چراغ آستین یخ بند
از غایت تأثیر هوا زاهد را
وقت است که سجده بر زمین یخ بندد.
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج).
فسردگی نبود شوق پای برجا را
که بیم بستن یخ نیست آب دریا را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به یخ کردن شود.
یخ بست همه چربی و شیرینی بقال
لیکن عسل و روغن از آنها همه یخ بست.
بسحاق اطعمه.
بر صفحهء جبهه موج چین یخ بندد
بر روی چراغ آستین یخ بند
از غایت تأثیر هوا زاهد را
وقت است که سجده بر زمین یخ بندد.
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج).
فسردگی نبود شوق پای برجا را
که بیم بستن یخ نیست آب دریا را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به یخ کردن شود.