یحموم
[یَ] (ع ص، اِ) سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیاه سیر. (از معجم البلدان). هر چیز که سیاه باشد. (دهار). || شب سخت سیاه. (مهذب الاسماء). || سیاهی. (مهذب الاسماء). || دود. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). دخان. (ناظم الاطباء). دود سیاه. (دهار) (غیاث) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی ص108). دخ. نحاس....
یحموم
[یَ] (اِخ) آبی است غربی مغیثه. (منتهی الارب). آبی است در غرب مغیثه. در شش میلی سغدیه در یک صخره و در راه مکه واقع شده است. (از معجم البلدان). || نام چند اسب، از جمله اسب حسین بن علی و اسب هشام بن عبدالملک و نعمان بن منذر. (از...
یحموم
[یَ] (اِخ) کوهی است در مصر. (منتهی الارب) (از معجم البلدان). نام قسمتی از جایی است در مصر در شرق قاهره و تمام آن جبال را به صیغهء جمع، یحامیم خوانند. (از قاموس). || کوه دراز سیاهی است در دیار ضباب. (منتهی الارب) (از معجم البلدان).
یحنس
[یُ حَنْ نَ] (اِخ) آزادشدهء عمر رضی اللهعنه و او اعجمی بود. (منتهی الارب).
یحنس
[یُ حَنْ نَ] (اِخ) ابن عبدالله مولی الزبیربن عوام، مکنی به ابوموسی، تابعی و محدث است و از ام الدرداء روایت کند و ابوصخر حمیدبن زیاد از او روایت دارد. (یادداشت مؤلف).
یحنه
[یُ حَنْ نَ] (اِخ) ابن رؤبه، نام پادشاه ایله؛ و رسول صلوات اللهعلیه با او بر اهل جرباء و اَذرُج مصالحه فرمود. (از تاج العروس) (یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب).
یحیر
[یَ] (اِخ) شهری است در یمن، بطنی از کنده و بطنی دیگر از حمیر در این شهر یافت شود. (از معجم البلدان).
یحیط
[یَ] (ع اِ) سال قحط. (ناظم الاطباء).
یحیوی
[یَحْ یَ وی ی] (ص نسبی)منسوب است به یحیویه که نام کسی است. (از لباب الانساب). || منسوب است به یحیی.
یحیوی
[یَحْ یَ وی ی] (اِخ) احمدبن حسن بن محمد بن یحیی بن یحیویه عدل یحیوی نیشابوری مکنی به ابوالحسین، از راویان بود و از سری بن خزیمه و جز او روایت کرد و به سال 344 ه . ق. درگذشت. (از لباب الانساب).
یحیی
[یَحْ یا] (اِخ) ابن آدم بن سلیمان اموی، مکنی به ابوذکریه، از ثقات اهل حدیث و از مردم کوفه بود و به سال 203 ه . ق. در فم الصلح درگذشت. از اوست: 1- الخراج. 2- الفرائض. 3- الزوال. (از اعلام زرکلی). و نیز او راست: کتاب مجرد احکام القرآن...
یحیی
[یَحْ یا] (اِخ) ابن ابراهیم بن ابی زید لواتی مرسی، مکنی به ابوالحسن و معروف به ابن البیاز، شیخ اندلس در قراآت بود. به سال 406 ه . ق. به دنیا آمد و به سال 496 ه . ق. در مرسیه درگذشت. او راست. النبذ النامیه فی القراآت الثمانیه. (از...
یحیی
[یَحْ یا] (اِخ) ابن ابراهیم بن علی جحاف حبوری حسنی، معروف به جحاف، از مردم حبور یمن و شاعر و نویسنده بود و به سال 117 ه . ق. در ریمه و صاب درگذشت. سمت دبیری علی بن متوکل اسماعیل و پسرش یوسف را داشت و رسائلی برای او نوشت،...
یحیی
[یَحْ یا] (اِخ) ابن ابراهیم بن عمک، ادیب و شاعر و فقیه و نحوی بود و شعر نیکو می گفت. آثار او بهترین کتب تحقیقی و پژوهشی مردم یمن بود. از آن جمله است: 1- الکامل. 2- الوافی. 3- الکافی. وی به سال 670 ه . ق. درگذشت. (از اعلام...
یحیی
[یَحْ یا] (اِخ) ابن ابراهیم بن محمد بن احمدبن ابی المجد ابراهیم خالدی شبذی ابیوردی علامه، از مردم شبذ از دیه های ابیورد بود. (یادداشت مؤلف).
یحیی
[یَحْ یا] (اِخ) ابن ابراهیم بن مزین، مکنی به ابوزکریا، عالم حدیث و رجال و از مردم قرطبه بود. او راست: 1- تفسیر الموطأ. 2- المستقصیه. 3- فضائل القرآن. 4- رغائب العلم و فضله. 5- تسمیه الرجال المذکورین بالموطأ. (از اعلام زرکلی).
یحیی
[یَحْ یا] (اِخ) ابن ابراهیم بن یحیی جحافی حبوری، ملقب به عمادالدین و معروف به جحافی، فقیه زیدی یمانی، ادیب و شاعر بود و در عهد متوکل فرمانروایی شهر حبور را داشت. از آثار اوست: 1- ارشاد المؤمنین الی معرفه نهج البلاغه المبین. 2- شرح علی الحاجبیه. وی در حدود...
یحیی
[یَحْ یا] (اِخ) ابن ابراهیم. عبدالسلام زنجانی ملقب به امام معظم. وی شرحی بر «فی التصریف» ابراهیم بن عبدالوهاب زنجانی نگاشته. (یادداشت مؤلف).
یحیی
[یَحْ یا] (اِخ) ابن ابی الخیربن سالم عمرانی یمنی شافعی، مکنی به ابوزکریا، از دانشمندان بود. از اوست: 1- زوائد فی فروع الشافعیه. 2- کتابی در مناقب امام شافعی. 3- شرحی بر رسائل امام غزالی. 4- مقاصد اللمع. 5- انتصار فی الرد علی القدریه الاشرار. 6- کتاب احیاء. وفات او...
یحیی
[یَحْ یا] (اِخ) ابن ابی السعادات سعداللهبن حسین بن محمد، مکنی به ابوالفتوح و معروف به تکریتی، از مردم تکریت و فقیه شافعی بود. در بغداد حدیث شنید و در شهر خود روایت کرد. تولد او به سال 531 و مرگش به سال 618 ه . ق. بود. (از اعلام...