ابتقال
[اِ تِ] (ع مص) تره و گیاه خوردن.
ابتکار
[اِ تِ] (ع مص) بامداد کردن. (زوزنی). بامداد از جای شدن. (تاج المصادر بیهقی). پگاه برخاستن. بامداد از جای رفتن. || اول چیزی دریافتن. بنوبر و اول چیزی دست یافتن. نوباوهء چیزی واگرفتن. (زوزنی). نوباوهء چیزی فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). به اول چیزی رسیدن. خوردن میوهء اول رسیده را. ||...
ابتکاراً
[اِ تِ رَنْ] (ع ق) ابتداءً. از فیال.
ابتگن
[اَ تِ گَ] (اِ) در بعض لغت نامه ها این کلمه به معنی صاحبخانه و ترک آمده و مجعول می نماید.
ابتل
[] (هندی، اِ) بهندی فرنجمشک است. (تحفه).
ابتلاء
[اِ تِ] (ع مص) ابتلا. آزمودن. بیازمودن. آزمایش. امتحان. آزمایش کردن. خبر پرسیدن. اختبار. (از آنندراج). || در بلا و رنج افکندن. مبتلا کردن. گرفتار و دچار رنجی کردن. || در بلا افتادن. گرفتاری. (از آنندراج) :
گفت رنج احمقی قهر خداست
رنج کوری نیست قهر، آن ابتلاست
ابتلا رنجیست کان رحم آورد
احمقی...
ابتلاج
[اِ تِ] (ع مص) صبح برآمدن. صبح دمیدن. روشن گردیدن صبح. روز دمیدن. بامداد شدن. روز برآمدن.
ابتلاز
[اِ تِ] (ع مص) با هم چیزی اخذ کردن.
ابتلاع
[اِ تِ] (ع مص) فروبردن با حلق و گلو. بلع. (زوزنی). بگلو فروبردن. بلعیدن. فروبردن. فرودادن. تو دادن. قورت دادن (در تداول عامه).
ابتلاق
[اِ تِ] (ع مص) درخشیدن. (زوزنی). متلالی گشتن. درفشیدن.
ابتلال
[اِ تِ] (ع مص) تر شدن. (زوزنی). || از بیماری به شدن. نیکو شدن حال پس از بدی و سختی. || آب بزیر پوستش دویدن پس از نزاری.
ابتناء
[اِ تِ] (ع مص) اِبتنا. بناء. (زوزنی). نهادن. پی افکندن. ساختن. بنا کردن. بنا گذاشتن. برآوردن خانه را. || آوردن زن را بخانهء خود.
ابته
[اَ بِ تَ/ اَ تَ] (ع ص) لیله اَبِته و اَبْته؛ شبی گرم.
ابته
[اَ بِتْ تَ] (ع اِ) جِ بَتات. توشه ها. رخت عروس و مسافر و مرده و امتعهء خانه.
ابتهاج
[اِ تِ] (ع مص) شادی. شادمانی. (نطنزی). فرَح. مسرت. سرور. ابتهاش. اجتذال. شاد شدن. (زوزنی). شادی نمودن. شادمان شدن : و مرا از دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنهء آن نیاید. (کلیله و دمنه).
ابتهار
[اِ تِ] (ع مص) حیلت کردن. || دعوی بدروغ کردن. || زنی را بیگناه بخویشتن آلوده کردن. (تاج المصادر بیهقی). || دونیم کردن شمشیر را. || تاسه برافتادن کسی را از ماندگی. || کوتاهی نکردن در نفع یا ضرر کسی. || زاری و الحاح کردن در دعا، یا دعا کردن...
ابتهاش
[اِ تِ] (ع مص) ابتهاج. فرح.
ابتهال
[اِ تِ] (ع مص) زاری. بزاری دعا کردن. (زوزنی). دعا و زاری. زاری کردن. اخلاص ورزیدن در دعا. تضرع. ضراعت. ضرع. استکانت :
کم نمیکرد از دعا و ابتهال
کرد اجابت مستعان ذوالجلال.مولوی.
چون چنین شد ابتهال آغاز کن
ناله و تسبیح و روزه ساز کن.مولوی.
|| لعنت کردن. لعنت کردن بر یکدیگر. لعنت کردن...
ابتیاج
[اِ] (ع مص) تبویج. نیک درخشیدن برق.
ابتیار
[اِ] (ع مص) آرمیدن با. درآمیختن با. خفتن با. || آزمودن. آزمایش. || بوئیدن شتر نر ماده را تا باردار است یا نه. بور.