یالو
(اِ) ابلهی و والهی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص415).
یالو
(اِ) ساحل و لب دریا و کنار رودخانه. یالی. یالود. (ناظم الاطباء). (شاید مرکب از یال + او = آب باشد). یالی.
یالو
(اِخ)(1) رودی است در آسیای شرقی که چین را از کره جدا می سازد و وارد دریای ژاپن می شود. طول آن هفتصد و نود هزار گز است. (از لاروس).
(1) - Ya - Lou, Yalu.
یالو
(اِخ) مرکز بلوک یالرود از بلوک نور در مازندران. (جغرافیای طبیعی کیهان ص299). و رجوع به یالرود شود.
یالوانه
[نَ / نِ] (اِ) پرستوک و مرغ آبی خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف بالوایه است. رجوع به بالوایه و پالوانه شود.
یالود
(اِ) بندر را گویند و آن جایی است بر کنار دریا برای فرود آمدن کالاها و متاع و اجناس ممالک بیگانه آباد کنند. (فرهنگ ترکتازان هند از آنندراج).
یالوغ
(ترکی، اِ) پیاله ای که از شاخ کرگدن سازند. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج2 ورق 444 الف). دگرگون شدهء بالغ است. رجوع به یالغ و نیز رجوع به بالغ شود.
یالونیک
(ص، اِ) بهادر و پهلوان و قوی هیکل و بلندقد و پهلوان نامی. (از ناظم الاطباء). پهلوان شجاع و مرد دلاور. (از شعوری ج2 ورق 444 الف). || سلوک عاشقان. (ناظم الاطباء). شیوهء خوبان. (شعوری ج2 ورق 444 الف). اما این معانی مخصوص این دو فرهنگ است و جای دیگر...
یاله
[لَ / لِ] (اِ) شاخ گاو. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (الفاظ الادویه). سروی گاو. (اوبهی). || بز و گاو کوهی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص468).
یالی
(اِ) محل خاص. (از سفرنامهء شاه ایران از آنندراج). مأخوذ از ترکی، منزل در کنار دریا. (ناظم الاطباء). ساحل. (واژه نامهء طبری ص256). رجوع به یالو و یالود شود.
یالیغ
(مغولی، اِ) به زبان مغولی کمان است و تمریالیغ، آهنین کمان یا سخت کمان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به حبیب السیر ج1 ص173 شود.
یالی قورت
(اِخ) دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 3000 گزی جنوب باختری قره آغاج و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یالیل
(اِخ) نام بتی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام بتی بوده است عرب را و در نامهای عربی عبد یالیل هست. (یادداشت مؤلف). و صاحب تاج العروس آرد: نام بتی است که کلمهء عبد بدان اضافه شود چون عبد یغوث و عبد مناه و عبدود و غیره. (تاج العروس ذیل یل). و...
یام
(مغولی، اِ) به مغولی اسپ چاپار را گویند. (از فرهنگ وصاف). اسبی را گویند که در هر منزلی بگذارند تا قاصدی که به سرعت رود بر آن سوار شود تا منزل دیگر. (برهان). اسبی که در راههای دور در هر منزلی گذارند تا رونده سوار شود و خبر به منزل...
یام
() در عبارت زیر از تاریخ قم (ص 111) آمده است و معنی آن روشن نیست و شاید «یا» باشد: ریع و زرع همدان از آفتی خالی نیست گاهی در کشت گاهی در زرع گاهی در درخت گاهی در میوه و به زبان عجم ذکر کرده بودند که کشت همدان...
یام
(اِخ) نام پسر نوح که در طوفان غرق شد و او را کنعان نیز گفته اند. صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید : پس طوفان برآمدن گرفت از بالا و زیر، پسر نوح کنعان و دیگر روایتی نام او یام... (ص185). خواندمیر آرد: به صحت پیوسته که نوح علیه السلام را...
یام
(اِخ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع در 24000 گزی باختر جکنهء بالا. دارای 813 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
یام
(اِخ) دهی است از دهستان قاروچ بخش حومهء شهرستان قوچان واقع در 30000 گزی شمال باختری قوچان. دارای 1068 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
یام
(اِخ) دهی است از بخش ورامین شهرستان تهران واقع در 15000 گزی شمال خاوری ورامین با 153 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
یام
(اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان مرند و 925 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).