یاقوت

معنی یاقوت
(اِ)(1) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون کند. (برهان)(2). بیرونی گوید حمزه بن الحسن اصفهانی آرد که اسم یاقوت به فارسی یاکند است. و یاقوت معرب آن است... (بیرونی الجماهر ص33). یاقوت از یونانی هیاکین تس (به معنی نوعی از زهر) است. یکی از سنگهای آذرین که جزء کانیهای سنگهای اسید است. ترکیب شیمیایی این سنگ آلومین(3) (به فرمول 3O2Al.) خالص است که ممکن است بمقدار کم با مواد دیگر آغشته شود (از قبیل کرم، آهن، زیرکن(4) و غیره). این سنگ در سیستم رومبوادریک(5)متبلور می شود.
سختی آن در درجه بندی هائوئی(6) برابر 9 است و بنابراین بعد از الماس سخت ترین کانیهاست و آن را با الماس تراش می دهند و معمولاً تراش آن بشکل تراش برلیان است. وزن مخصوص این سنگ بین 93/3 تا 08/4 است. یاقوت بیشتر در لایه های آتشفشانی قدیمی تبت و هند پیدا میشود و دارای اقسام مختلف است که مرغوبتر و قیمتی تر از همه یاقوت آتشی است.
یاکند. اصل آن یونانی است و برای بعضی معرب یاکند فارسی است. (ثعالبی). یاکند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). جوالیقی آرد: یاقوت اعجمی است جمع آن یواقیت است و عرب بدان تکلم کرده است. مالک بن نویرهء یربوعی گوید:
لن یذهب اللؤم تاج قد حبیت به
من الزبرجد و الیاقوت والذهب.
یقول للنعمان بن المنذر لما عرض علیه الردافه فابی، فطلبه فهرب منه. (المعرب ص356). و کلمه های: یاکند. پاکند. باکند. باکیده را ترجمهء لغت یونانی هیاکینتس میدانند. ابوالاشبال مصحح المعرب گوید:
کلمهء یاقوت در قرآن کریم آمده است، در آیهء 58 سورهء الرحمن «کانهن الیاقوت والمرجان». بعضی ادعا کرده اند که فارسی معرب است لکن اصل آن را نیاورده اند والاب أنستاس ماری کرملی در حاشیهء نخب الجواهر ص2 آورده که این کلمه معرب از «هیاکینتس» یونانی است و معنی آن «نوعی از گل است» لیکن این گفته فقط ادعائی بیش نیست و ظاهراً کلمهء یاقوت عربی است و مادهء اصلی آن مانند ریشهء بسیاری از لغات از میان رفته و مرده است. (المعرب حاشیهء ص35). بیرونی گوید: لقب آن نزد فارسیان «سبج اسمور؟» است یعنی دافع الطاعون و یاقوت را رنگهای مختلف باشد، چون رمانی و بهرمانی و ارجوانی و لحمی و جلناری و وردی، و رمانی اجود اقسام یاقوت است و سپس بهرمانی و بعد از آن ارجوانی. (از الجماهر بیرونی). حمدالله مستوفی گوید: بخاری عذب که در معدن لخت بماند و حرارت آفتاب آن را نضج دهد غلیظ شود و صفا و ثقلی در او پیدا گردد پس صلب شود و لونش سفید بود. پس سبز شفاف پر شعاع گردد و آن را به پر طاووس نیز تشبیه کنند و داغیش خواند. پس به مرور زمان ازرق شود پس زرد شمسی، پس نارنجی پس ارغوانی سرخ صافی گردد و گفته اند در هر هزار سال از رنگی برنگی شود. (نزهه القلوب). یاقوت شش نوع است احمر، اصفر، اسود، ابیض، اخضر که آن را طاوسی گویند و کبود. (جواهرنامه). و آن سرخ رمانی است. (بحر الجواهر). و نیز رجوع به کتاب ترجمهء صیدنهء ابوریحان ذیل احجار شود. و بهترین او سرخ شفاف گلناری است که بهرمانی و رمانی نامند و بعد از آن خمری پس دردی و لعل از اقسام سرخ اوست و بعد از صنف سرخ او زرد نارنجی است پس زعفرانی پس لیموئی و بعد زرد کبود آسمانگونی است پس کشلی پس لاجوردی پس نیلی پس زیتی و بعد از همه سفید آن. و غیر سرخ رمانی اقسام دیگر تاب آتش ندارند و سرخ او از آتش رنگین تر میگردد و چون با سفید او شائبهء سرخی باشد از آتش معتدل که او را بر روی سفالی گذارند تمام رنگ میگردد و یاقوت صلب تر از همه احجار است بغیر الماس و رایحهء کریهه و دود و عرق مضر اوست و مالیدن او به جذع سوخته و آب سنباده باعث جلای او شود. (تحفهء حکیم مؤمن). از سنگهای معدنی نفیس عظیم القدر نزد مردم. و الوان و اصناف می باشد از سرخ و زرد و کبود و سبز و پسته ای و سفید... و هر یک بنامی مخصوصند سرخ را به هندی مانک دیدم و زرد را به عربی بسراق و به هندی پکهراج و نیلی را به فارسی نیلم و به هندی نیلمن. مادهء تکون آن کبریت و زیبق صافی خالص شفاف براق است و فاعل انعقاد آن برودت و در مقدمهء کتاب نیز بتفصیل مذکور شد و شنیده شده که در پیکو در قطعهء زمینی که معدن یاقوت است و در آنجا بهم میرسد کسی سکنی نمیتواند کرد و خاک آن سیاه رنگ و صلب و کبریتی است یعنی بوی کبریت از آن می آید و در موسم باد و بارش و طوفان و رعد و برق صاعقه بسیار در آن می افتد و زمین آن تمام منشق میگردد و از شکافهای آن زمین نیز بوی کبریت بسیار می آید بحدی که متأذی میگرداند و اطراف آن موضع درختهای عظیم بسیار متراکم میباشد و هیمه بریده میفروشند و اکثر آن جماعت و فقرا و مساکین جستجو میکنند و آنچه میباشد از قطعه های یاقوت بزرگ و کوچک میبرند و در سر کار پادشاه آنجا که مشهور به راجه است میفروشند و به دیگری نمیتوانند فروخت زیرا که حکم راجهء آنجا آن است که اگر بدیگری بفروشند خانهء آن را ضبط کنند و سیاست کنند و نیز مسموع گشته که در زیر زمین یاقوت خوب میباشد بلکه ناصاف و خام، چنانچه وقتی راجهء آنجا حکم کرد که قطعه ای از آن زمین را حفر کنند شاید یاقوت بسیار و قطعه های بزرگ خوب آن برآید. چون حفر کردند قطعه های کوچک بدرنگ ناصاف نرم برآمد و با وجود آن جمعی هلاک شدند به سبب بوی کبریت و ابخرهء متعفنه لهذا امر کرد که دیگر حفر نکنند و آنچه از بالای زمین بیابند بیاورند و نیز در اماکن دیگر مانند جزیرهء برازیل از ارض جدید جنوبی و جزیرهء سیلان و غیرها که معدن یاقوت و غیره است بهم میرسد ولیکن یاقوت جنوبی آن بخوبی پیکوئی نیست هر چند برازیلی اکثر قطعه های آن صاف شفاف آبدار بزرگ مقدار میباشد ولیکن به صلابت پیکوئی نیست همه الوان آن سرخ و زرد و نیلی و غیرها و سیلانی بسیار نرم و کمرنگ میباشد و از اقسام آن گفته اند غیر از سرخ رمانی تاب آتش ندارد و بعضی گفته اند سرخ رمانی از آتش رنگین میشود و نیز گفته اند چون با سفید آن شائبهء سرخی باشد چون بر آتش معتدل در ظرف سفالی گذارند تمام آن رنگین گردد. بدانکه این اقوال اصلی ندارد و رائحهء کریه و دود و عرق و روغن مضر لون آن است و مالیدن آن بر جذع سوخته و آب سنباده باعث جلای آن است. (مخزن الادویه). رشیدی گوید: آتش بی دود کنایه از آن است و مجازاً بچهء خورشید و بچهء خور را به معنی روی و یاقوت و مانند آن آرند :
چه فضل میر ابوالفضل بر همه ملکان
چه فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز.
رودکی.
دیگر کوه سرندیب است... و اندر این کوه معدن یاقوت است از همه رنگ. (حدود العالم چ دانشگاه ص25). گوهرهای گوناگون خیزد [از هندوستان] و مروارید و یاقوت و الماس و مرجان و در. (حدود العالم ص64).
چو کاوس را دید بر تخت عاج
ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج.فردوسی.
به چنگ آمدش چند گونه گهر
چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر.فردوسی.
به ساسانیان تا مدارید امید
مجویید یاقوت از سرخ بید.فردوسی.
یکی گنج آکنده دینار بود
گهر بود و یاقوت بسیار بود.فردوسی.
هر آن کو بد از موبدان نامدار
برو کرد یاقوت و گوهر نثار.فردوسی.
غلام پرستنده از هر دری
ز در و ز یاقوت و هر گوهری.فردوسی.
ای آنکه به یاقوت همی تاج نگاری
بر تاج شهان صورت این مرکب بنگار.
فرخی.
تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ
تا به بیجادهء گلرنگ بماند گل نار
سائلان را ز تو سیم و زائران را ز تو زر
دوستان را ز تو تخت و دشمنان را ز تو دار.
فرخی.
کوه غزنین ز پی خسرو زر زاد همی
زاید امروز همی زمرد و یاقوت بهم.فرخی.
چو می بگونهء یاقوت شد هوا بستد
پیاله های عقیقی ز دست لاله ستان.فرخی.
گلبن سرخ آستین صدره پر یاقوت کرد
گلبن زرد آستین کرته پر دینار کرد.فرخی.
همچو یاقوت کش نباشد رنگ
پس چه یاقوت باشد و چه حجر.عنصری.
به یک ساعت او هم دهانش بیاکند
به یاقوت و بیجاده و بهرمانی.منوچهری.
عوانا چو یک خوشه انگور زرین
و یا چون مرصع به یاقوت رطلی.
منوچهری.
بر ارغوان قلادهء یاقوت بگسلی
بر مشک بید نایژهء عود بشکنی.منوچهری.
یاقوت نباشد عجب از معدن یاقوت
گلبرگ نباشد عجب اندر مه آذار.
منوچهری.
بر یاسمین عصابهء در مرصع است
بر ارغوان طویلهء یاقوت معدنی.منوچهری.
پنجاه قبضه تیغ هندی و جامی زرین از هزار مثقال پر مروارید و ده پاره یاقوت و بیست پاره لعل بدخشی بغایت نیکو. (تاریخ بیهقی).
ز یاقوت یکپارهء لعل فام
درخشان بدان خاک آباد نام.اسدی.
خورشید تواند که کند یاقوت از سنگ
کز دست طبایع نشود نیز مغیر.ناصرخسرو.
از خاک مرا بر فلک آورد چو یاقوت
چون خاک بدم هستم امروز چو عنبر.
ناصرخسرو.
چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقا
برآمد صبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی.
ناصرخسرو.
از مایهء جسم و از یکی صانع
یاقوت چراست این و آن مینا.ناصرخسرو.
آبی که جز دل و جان آن آب را ثمر نیست
جز بر کنار این آب یاقوت بر شجر نیست.
ناصرخسرو.
چنانکه پیکر تن توده دارد از یاقوت
فراز تارک سر پرده دارد از زنگار.معزی.
تا ز یاقوت و زبرجد گیتیست و سیم و زر
باغ گوئی زرگر است و کوه گوئی سیمگر.
معزی.
نور رای او اگر بر کوه بلغار اوفتد
معدن یاقوت گردد درگه بلغار غار.معزی.
تیغ گفتا من درختی ام که در باغ ظفر
دارم از بیجاده برگ و دارم از یاقوت بار.
معزی.
یاقوت از گوهرها قسمت آفتاب است و شاه گوهرهای ناگدازنده است و هنر وی آن که شعاع دارد و آتش بر وی کار نکند و همه سنگها ببرد مگر الماس را و نیز خاصیتش آن که وبا و مضرت و تشنگی بازدارد. (نوروزنامه).
سنگ بفکن چو یافتی یاقوت.سنایی.
چون همی ز اختران پذیرد قوت
خم نگیرد ز گوهران یاقوت.سنائی.
هر که یاقوت بخویشتن دارد گرانبار نگردد. (کلیله و دمنه).
بلبل نیم که عاشق یاقوت و زر بوم
بر شاخ گل حدیث تقاضا برآورم.خاقانی.
کان یاقوت و پس آنگاه وبا ممکن نیست
شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم.
خاقانی.
یاقوت بلور حقه پیش آر
خورشید هوا نقاب درده.خاقانی.
در گوهر می زر است و یاقوت
تریاک مزاج گوهران را.خاقانی.
معانیش همه یاقوت بود و زر یعنی
مفرح زر و یاقوت به برد سودا.خاقانی.
خاک درگاهت دهد از علت خذلان نجات
کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا.
خاقانی.
شد وقت کز نسیم قدوم بهار ملک
در باغ تخت غنچهء یاقوت واشود.خاقانی.
ساغر از یاقوت و مروارید و زر
صد مفرح در زمان آمیخته.خاقانی.
چون قلم تختهء زیر تو حلی وار کنم
لوح بالات به یاقوت و درر درگیرم.خاقانی.
از بوس لبهای سران بر پای اسب اخستان
از نعل اسبش هر زمان یاقوت مسمار آمده.
خاقانی.
بگریم تا مرا بینی سلیمان نگین رفته
بخندی تا ز یاقوتت سلیمان را نگین خیزد.
خاقانی.
در این صحن یاقوت و خوان زرم
همه سنگ شد سنگ را چون خورم.نظامی.
یکی از زر و دیگر از لعل پر
سه دیگر ز یاقوت و چارم ز در.نظامی.
ز تابنده یاقوت رخشنده لعل
خرامندهء آتشین گشته نعل.نظامی.
چو مهر از چنان مهربانی ندید
شبه ماند و یاقوت شد ناپدید.نظامی.
ز تاج مرصع به یاقوت و لعل
ز تازی سمندان پولادنعل.نظامی.
به هر سو درآویخته سیب و نار
همه نار یاقوت و یاقوت نار.نظامی.
درج یاقوت درفشان کردی
دیو بودی و قصد جان کردی.عطار.
لبت دانم که یاقوت است و تن سیم
نمیدانم دلت سنگ است یا روی.سعدی.
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید.سعدی.
عقل عاجز شود از خوشهء زرین عنب
فهم حیران شود از حقهء یاقوت انار.سعدی.
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها
کی نظر در گنج خورشید بلنداختر کنم.
حافظ.
- سرخ یاقوت؛ یاقوت سرخ :
بسی سرخ یاقوت بد کش بها
ندانست کس پایه و منتها.فردوسی.
درو چارصد گوهر شاهوار
همان سرخ یاقوت هم زین شمار.فردوسی.
نه طاوس نر از وشی پر دارد
نه از سرخ یاقوت منقار دارد.ناصرخسرو.
- مفرح یاقوت؛ مفرحی که برای مداوای پاره ای امراض و برای ازالهء خفقان و غش به کار برده اند. ابوریحان در صیدنه از مفرح یاقوتی سرد و مفرح یاقوتی معتدل یاد کند :
معانیش همه یاقوت بود و زر یعنی
مفرح زر و یاقوت به برد سودا.خاقانی.
ساغر از یاقوت و مروارید و زر
صد مفرح در زمان آمیخته.خاقانی.
رجوع به ترجمهء صیدنهء ابوریحان بیرونی شود.
- یاقوت آبجون؛ نوعی یاقوت. ابوریحان ذیل یاقوت اکهب آرد: گفته اند بهترین آن طاووسی سپس آسمانجونی آنگاه نیلی و پس از آن آبجون است و آن نزدیکتر به سفید باشد. (الجماهر ص75). و رجوع به یاقوت اکهب در همین ترکیبات شود.
- یاقوت آتشی؛ یاقوت سرخ. رجوع به یاقوت سرخ شود.
- یاقوت آسمانجونی؛ ابوریحان ذیل یاقوت اکهب آرد: گفته اند بهترین آن طاوسی آنگاه آسمانجونی و سپس نیلی و آبجون است... و کندی گوید: بسا هست که در آسمانجونی زردی باشد پس آن را در آتش فروبرند به اندازه ای که زردی آن زایل شود و اگر فاعل این کار خطا کند کهبت را هم زردی خواهد برد... و باز گوید [کندی] بزرگترین یاقوت آسمانجونی را که دیده ایم قریب 40 مثقال وزن آن بوده است. (الجماهر ص85). و رجوع به یاقوت کرکهن و یاقوت اکهب شود.
- یاقوت ابلج؛ نوعی از یاقوت. رجوع به یاقوت افلح و یاقوت کربز و یاقوت کرکند و یاقوت کرکهن و یاقوت بیجاذی و الجماهر ص52 شود.
- یاقوت ابیض؛ گفته اند پست ترین یاقوتها یاقوت ابیض است. و رجوع به الجماهر بیرونی ص74 و 79 و 80 شود.
- یاقوت اترجی؛ رجوع به یاقوت اصفر و یاقوت تبتی در همین ترکیبات و الجماهر ص74 شود.
- یاقوت احمر؛ یاقوت سرخ. کندی گفته است بزرگتر قطعهء یاقوت احمر را که دیده ام بوزن یک مثقال و ثلث است و از آن برتر اندک است و لکن از افواه و حکایات تا ده مثقال هم روایت شده. (الجماهر ص50). عامه گویند که یاقوت رنگ به رنگ گردد چنانکه در آغاز اکهب بود پس ابیض شود و بعد اصفر تا آنکه به احمر رسد. غضائری گفته است :
از بسی گشتن بحال از حال شد یاقوت پاک
بیشتر اصفر بباشد آنگهی احمر شود.
(از الجماهر ص80).
چرا این سنگ بی قیمت همه پاک
نشد بیجاده و یاقوت احمر.ناصرخسرو.
مدار چرخ اخضر گشت کلکش
کزو خیزد همی یاقوت احمر.معزی.
یاقوت هست زادهء خورشید نی بگوی
خورشید هست زادهء یاقوت احمری.
خاقانی.
تا بوکه دست در کمر او توان زدن
در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم.
حافظ.
یا خود از گرد سماق و ناردان سر تا قدم
جمله در لعل تر و یاقوت احمر گیرمش.
بسحاق (دیوان ص 68).
- || کبریت. (از المنجد).
- || نزد صوفیه یاقوت احمر عبارت است از نفس کلی بواسطهء امتزاج نوریت او بظلمت تعلق جسم. کذا فی لطائف اللغات. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به یاقوت سرخ در همین ترکیبات شود.
- یاقوت اخضر؛ یاقوت طاوسی. (جواهرنامه). یاقوت زرد. رجوع به یاقوت زرد در همین ترکیبات و الجماهر بیرونی ص78 شود.
- یاقوت ارجوانی؛ بهترین یاقوت پس از احمر و رمانی و بهرمانی است و پس از آن لحمی است. (از الجماهر ص33).
- یاقوت ازرق؛ یکی از کانیهای فرعی سنگهای اسید است و ترکیب شیمیایی آن سیلیکات آلومین و گلوسین است. (گلوسین اکسید گلوسینیوم است). این سنگ را در حقیقت یکی از گونه های زمرد باید محسوب کرد و فرق آن با زمرد آن است که زمرد سبز یک نواخت میباشد ولی این سنگ سبز کم رنگ و یا خاکستری و یا کبود است. سختی آن بین 5/7 تا 8 است. سیستم تبلور آن مانند زمرد سیستم هگزاگونال است. این سنگ را مانند زمرد در لایه های قلع دار به دست می آورند. خصوصاً در جزیرهء الب بسیار به دست می آید. یاقوت کبود.
- یاقوت اسکندری؛ در داستانها مراد یاقوتها است که مردم اسکندر در وقت مراجعت از ظلمات برداشته بودند و کم برداشتن این یواقیت سبب پشیمانی آنها شده بود. (از آنندراج):
چو دیدند لشکر ره آورد خویش
نهادند سنگ ره آورد پیش
همه سنگها سرخ یاقوت بود
کزو دیده را روشنی قوت بود
یکی را ز کم گوهری دل بدرد
یکی را ز بی گوهری باد سرد
پشیمان شد آن کس که باقی گذاشت
پشیمانتر آن کس که او برنداشت.
نظامی (از آنندراج).
- || در بیت زیر ظاهراً مراد شخص اسکندر است :
که یاقوت یکتای اسکندری
چو همتای در شد بهم گوهری.نظامی.
- یاقوت اسود؛ نوعی از یاقوت اکهب. (از الجماهر ص79). رجوع به یاقوت اکهب در همین ترکیبات شود.
- یاقوت اصفر؛ یاقوت زرد :
به لاله بدل کرد گردون بنفشه
به پیروزه بخرید یاقوت اصفر.ناصرخسرو.
و رجوع به یاقوت زرد در همین ترکیبات و قاموس کتاب مقدس و الجماهر بیرونی ص43، 52، 74 تا 75 شود.
- یاقوت اصم؛ نوعی از اشباه یواقیت احمر را کرکند گویند یعنی یاقوت اصم. (از الجماهر بیرونی ص51).
- یاقوت افلح؛ از اشباه یاقوت احمر یکی یاقوت افلح احمر است. (از الجماهر ص51). و رجوع به همین کتاب شود.
- یاقوت اکهب؛ نوعی از یاقوت که دارای کهبت است یعنی رنگ تیرهء مایل به سیاهی. (از الجماهر بیرونی ص33). و رجوع به همین کتاب ص51، 76 و 77 شود.
- یاقوت اوقله؛ نوعی از یاقوت اکهب را اوقله نامند و آن کم رنگ ترین و پست ترین و نرمترین آن است. (از الجماهر ص78).
- یاقوت بنفسجی؛ نوعی از یاقوت. یاقوت بنفش. رجوع به یاقوت بنفش در همین ترکیبات و الجماهر ص33 شود.
- یاقوت بنفش؛ یکی از اقسام کوارتز که بعلت داشتن ترکیبات منگنز و مواد آلی بنفش رنگ است(7).
- یاقوت بهرمانی؛ یاقوت سرخ: از متقدمان حکایت شده که قیمت وزن یک مثقال از بهرمان که نظیر آن یافت نشود پنج هزار دینار است و قیمت نیم مثقال دو هزار دینار و آنچه بوزن دو مثقال برسد قیمت آن بی نهایت است و تو در تقویم آن مختاری. (از الجماهر ص49). بهترین یاقوت رمانی است و سپس بهرمانی و آنگاه... (از الجماهر ص33). دربارهء رمانی و بهرمانی گفته اند که دو صفت مزبور برای یک موصوف است جز اینکه نخستین به رسم مردم عراق و دیگری به رسم اهل جبل و خراسان باشد و گواه این امر ترتیبی است که کندی برای رنگهای یاقوت قائل شده است چه وی بهرمانی را بالاترین درجات آن قرار داده است... و کندی گوید سرخی یاقوت فزون میشود تا بحد نهایت میرسد که آن بهرمانی است... و نیز آورده اند که بهترین یاقوت بهرمانی است. آنگاه مورد. و دربارهء ارجوانی گفته اند که سرخی آن شدید است و اگر یاقوتی در سرخی فروتر از آن باشد بهرمانی است و بهرمان عصفر باشد چنانکه گویند جامه مبهرم، یعنی معصفر... و خلیل بن احمد گوید: بهرمان قسمی عصفر است. و اگر این گفته درست باشد بهرمان بهترین اقسام یاقوت است بحدی که یاقوت را بدان وصف کنند. و سری الرفا در کتاب المشموم گوید که عصفر لغت حمیریه است. و حمزه گفته است این کلمه معرب است و فارسی آن هسکفر باشد چه گیاه آن هسک است و قرطم هسک دانه باشد و آب آن که عندم است آفت باشد و گل آن را بهرامد نامند و بهرم و بهرمان و بهرامج معرب آن است و آن چیزی است که بدان جامه ها را رنگ کنند و من گمان میکنم که ستارهء مریخ را در فارسی بسبب رنگ سرخی که دارد بهرام نامیده اند و عصفر را به هندی کُنسب گویند. و در کتاب المشاهیر آمده که رنف، بهرامج بری است... و برگ بهرامج بری در شب بشاخه های آن می پیوندد و در روز پراکنده شود. (از الجماهر ص34 و 35).
- یاقوت بیجاذی؛ ابوریحان ذیل اشباه یواقیت یکی نیز یاقوت بیجاذه ذهبی اللون آورده است. (از الجماهر ص52).
- یاقوت پیکر؛ که پیکرش از یاقوت است :
قفس آهنین کنند و در او
مرغ یاقوت پیکر اندازند.خاقانی.
- یاقوت تبنی؛ ابوریحان ذیل یاقوت اصفر آرد: اخوان رازی گفته اند: برگزیدهء این نوع آن است که در زردی سیر باشد و از لحاظ شباهت نزدیک به گلنار سرخ باشد پس از آن مشمشی است و بعد از آن اترجی آنگاه تبنی. (از الجماهر ص74).
- یاقوت جربز؛ یاقوت گربز. رجوع به یاقوت گربز در همین ترکیبات شود.
- یاقوت جگرخوار؛ لب معشوق :
حلقه است جهان بر دل، یارب تو نگینی ده
این حلقهء دل را زان یاقوت جگرخوارش.
مجدالدین سجاوندی (از لباب الالباب ج1 ص283).
- یاقوت جگری؛ نوعی از یاقوت که رنگ سرخش مایل به سیاهی باشد مشابه برنگ جگر. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- یاقوت جلناری؛ بهترین یاقوت رمانی و پس از آن وردی است. (از الجماهر ص 33). قیمت یک مثقال از دو گونه لحمی و جلناری صد دینار است. (از الجماهر ص50).
- یاقوت جمری؛ چهارم (از انواع یاقوت) جمری است که بر رنگ آتش برافروخته است و گمان میکنم نوع خیری را که کندی در کتاب خود آورده تصحیف جمری باشد والله اعلم و رمانی به رنگ میانهء وردی و جمری زند. (از الجماهر ص34).
- یاقوت حبشی ملون؛ یاسپ(8). (از دزی ج1 ص847).
- یاقوت حمرا؛ یاقوت احمر. یاقوت سرخ.
- || مجازاً اشک خونین :
سم آن خر به اشک چشم و چهره
بگیرم در زر و یاقوت حمرا.خاقانی.
- || مجازاً شراب لعل فام :
مرغ صراحی کنده پر برداشته یک نیم سر
وز نیم منقار دگر یاقوت حمرا ریخته.
خاقانی.
و رجوع به یاقوت احمر و یاقوت سرخ در همین ترکیبات شود.
- یاقوت خاقا؛ یاقوت زعفرانی. رجوع به خاقا شود.
- یاقوت خام؛ کنایه از لب معشوق است. (برهان) (انجمن آرا) :
بادهء گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام.
حافظ.
- یاقوت خلوقی؛ یکی از انواع اشباه یاقوت زرد. رجوع به یاقوت کرکند و یاقوت اصفر در همین ترکیبات شود.
- یاقوت دست افشار؛ رجوع به زر دست افشار شود.
- یاقوت ذائب؛ رجوع به طلا شود.
- یاقوت رمانی؛ نوعی از یاقوت که رنگش مشابه به رنگ دانهء انار باشد. (غیاث اللغات) :
آن کس که بد خواهد ترا یاقوت رمانی مثل
در دست او اخگر شود پس وای بدخواه لعین.
فرخی.
زده یاقوت رمانی به صحراها بخرمنها
فشانده مشک خرخیزی به بستانها به زنبرها.
منوچهری.
به معلولی تن اندر ده که یاقوت از فروغ خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی.
خاقانی.
- یاقوت روان؛ کنایه از اشک خونین. (برهان).
- || کنایه از شراب لعلی. (از حاشیهء برهان) :
بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی
و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی.
رودکی.
می اندر خم همی گوید که یاقوت روان گشتم
درخت ارغوان بشکفت و من چون ارغوان گشتم.
فرخی.
ساقی بده آن کوزهء یاقوت روان را
یاقوت چه باشد بده آن قوت روان را.
سعدی.
- یاقوت زرد؛ یکی از اقسام زبرجد است که به آن زبرجد هندی نیز گویند(9). و رجوع به زبرجد شود.
- || یکی از سنگهای آذرین است(10) که جزء کانیهای فرعی سنگهای آذرین اسید محسوب میشود و ترکیب شیمیایی آن سیلیکات زیرکونیوم(11) ( Zr4SiO) می باشد. سختی آن 5/7 است و وزن مخصوصش بین 4 تا 7/4 است و سیستم تبلور آن سیستم کوآدراتیک و رنگ آن بیشتر نارنجی متمایل به زرد می باشد و چنانچه نارنجی پررنگ باشد آن را یاقوت قرمز نیز گویند. (فرهنگ فارسی معین). بسراق که در هند بکهراج گویند. (غیاث) :
تو گفتی که بر گنبد لاجورد
بگسترد خورشید یاقوت زرد.فردوسی.
همه روی گیتی شب لاجورد
از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد.فردوسی.
یکی کوه دید از برش لاجورد
یکی خانه بر سر ز یاقوت زرد.فردوسی.
یکی جام دیگر بد از لاجورد
نشانده در او شصت یاقوت زرد.فردوسی.
بیاورد جامی ز یاقوت زرد
پر از شکر و پست با آب سرد.فردوسی.
چو بدرید گوهر یکایک بخورد
همان در خوشاب و یاقوت زرد.فردوسی.
لوح یاقوت زرد گشت بباغ
بر درختان صحیفهء مینا.فرخی.
نظم مرا چو نظم دگر کس مدان از آنک
یاقوت زرد نیکو ماند به کهربا.مسعودسعد.
- || کنایه از آفتاب :
دگر روز چون گنبد لاجورد
برآورد و بنمود یاقوت زرد.فردوسی.
- یاقوت زیتی؛ از انواع اشباه یاقوت است. رجوع به یاقوت کرکند در همین ترکیبات شود.
- یاقوت سربسته؛ کنایه از دهن معشوق. (برهان) (آنندراج).
- || کنایه از لبهای خاموش(12). (برهان).
- یاقوت سرخ(13)؛ گونه ای یاقوت که دارای رنگ قرمز شفاف خوشرنگی است و نادرتر و پربهاتر از سایر اقسام یاقوتهاست و بالاخص در تشکیلات آتشفشانی قدیمی تبت و هندوستان پیدا میشود. یاقوت آتشی. یاقوت ناروان. یاقوت رمانی. یاقوت بهرمانی. کبریت. (منتهی الارب). بهرمان. (صحاح الفرس). بهرمان. بیرمان. بهرامن. بهرمن :
بزرگان جهان چون گردبندن
تو چون یاقوت سرخ اندر میانه.رودکی.
ز یاقوت سرخ از برش ده نگین
به فرمانبران داد و کرد آفرین.فردوسی.
ز یاقوت سرخ است چرخ کبود
نه از باد و آب و نه از گرد و دود.فردوسی.
بنگر که این غریژن پوشیده
یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.ناصرخسرو.
گلبن ز خون دیدهء من شربتی بخورد
آورد شاخ او همه یاقوت سرخ بار.معزی.
خون از دل چو سنگ برآور که مرد طور
یاقوت سرخ معرفت از کان طور یافت.
عطار.
خشتی از فیروزه دارد خشتی از یاقوت سرخ
همچو قصر خسرو خوش خلق نیکوکار گل.
کاتبی (از تذکرهء دولتشاه ص385).
- || کنایه از اشک خونین است :
تاجی شده ست روی من از بس که تو بر او
یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری.فرخی.
- یاقوت سرندیب؛ جواهرشناسان برآنند که بهترین یاقوت آن است که از کوه سرندیب هند به دست آید و بهترین آن سرخ بهرمانی. سپس گلی، آنگاه رمانی است و اگر بهرمانی بوزن نیم مثقال باشد بهای آن پنجهزار دینار است و نگینی که به نام کوه موسوم بود و دو مثقال وزن داشت صد هزار دینار تقویم شد و منصور آن را به چهل هزار دینار خرید. مقتدر از ابن الجصاص پرسید برتری یاقوت را چگونه توان شناخت؟ گفت ای امیرالمؤمنین به نیکی و صفای آن در چشم و رزانت آن در دست و سردی آن در دهان و مقاومت در برابر آتش و کند شدن سوهان از آن. مقتدر سخن او را بپسندید. (از ثمار القلوب ص424). و رجوع به الجماهر بیرونی ص42 و 38 و رحلهء ابن بطوطه ج2 ص138 شود.
- یاقوت سمانجونی؛ نوعی از یاقوت : فوجه بخاتم فصه یاقوت سمانجونی و وجه معه بصله. (الراضی ص31). رجوع به یاقوت آسمانجونی شود.
- یاقوت سیلانی؛ نوعی از یاقوت که از سیلان خیزد :
شد سرشک لاله گون سرمایهء رفتن مرا
دارم از یاقوت سیلانی به دامن ارمغان.
شفیع اثر (از آنندراج).
اشک خونین دلم دارد تماشای دگر
هست این یاقوت سیلانی ز دریای دگر.
زکی ندیم (از آنندراج).
- یاقوت طاوسی؛ یاقوت زرد. رجوع به یاقوت زرد در همین ترکیبات شود.
- یاقوت فستقی (پسته ای)؛ از انواع اشباه یاقوت است. رجوع به یاقوت کرکهن و کرکند در همین ترکیبات شود.
- یاقوت قدح؛ کنایه از شراب سرخ یا شرابی که در قدح یاقوت ریخته باشند و از این جهت سرخ بنماید :
یاد باد آنکه چو یاقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکایتها بود.
حافظ (از آنندراج).
- یاقوت کبود؛ یاقوت ازرق.
- || یاقوت لاجوردی. رجوع به یاقوت لاجوردی در همین ترکیبات و قاموس کتاب مقدس شود.
- یاقوت کحلی؛ از انواع یاقوت. رجوع به الجماهر ص43 و یاقوت اسود در همین ترکیبات شود.
- یاقوت کرکند؛ از انواع اشباه یاقوت است :و از اصناف کرکند و کرکهن زرد و فستقی و زیتی و خلوقی است. (از الجماهر بیرونی ص7).
- یاقوت کرکهن؛ از انواع اشباه یاقوت است :و از اصناف کرکهن اصفر و فستقی و زیتی و خلوقی است. (از الجماهر ص76). و رجوع به همین کتاب شود.
- یاقوت گربز؛ یاقوت جربز. یکی از انواع اشباه یاقوت است. رجوع به الجماهر بیرونی ص51 شود.
- یاقوت گرگانی؛ نوعی یاقوت که معدن آن در نواحی شهر گرگان واقع است. (آنندراج).
- یاقوت گلناری؛ یاقوت جلناری. رجوع به یاقوت جلناری در همین ترکیبات شود.
- یاقوت لاجوردی؛ یکی از گونه های یاقوت که دارای رنگ آبی است(14). یاقوت کبود.
- یاقوت لحمی؛ از انواع یاقوت است. ابوریحان گوید قیمت یک مثقال آن صد دینار است. (از الجماهر ص5).
- یاقوت مذاب؛ کنایه از شراب لعلی. (برهان) (آنندراج). شعرا آن را مشبه به شراب قرار دهند :
دولت میر قوی باد و تن میر قوی
بر کف میر می سرخ چو یاقوت مذاب.فرخی.
خون خصم و آب رز در خنجر و در ساغرت
همچو در مینا و لؤلؤ لعل و یاقوت مذاب.
معزی.
- || کنایه از اشک خونی. (برهان) (آنندراج) :
جزع گوهربارم از سودای لعلت داشته
آستانت را به یاقوت مذاب آراسته.
زین الدین سجزی (از لباب الالباب ج1 ص256).
- || کنایه از خون. (برهان) (آنندراج).
- یاقوت مشمشی؛ نوعی از یاقوت. رجوع به الجماهر بیرونی ص74 شود.
- یاقوت مورد؛ گفته اند بهترین یاقوت بعد از انواع احمر، یاقوت مورد اصفر و پس اکهب است. (از الجماهر بیرونی ص74).
- یاقوت میدان دار؛ آن یاقوت که پهن باشد و سطحهء آن مستوی و هموار بود. (غیاث) (آنندراج).
- یاقوت ناروان؛ یاقوت رمانی را گویند آن نوعی است از یاقوت. (برهان) (آنندراج).
- یاقوت وردی؛ نوعی از یاقوت. قیمت یک مثقال آن قریب صد دینار است... و بزرگترین قطعه از این را که ما دیده ایم سی مثقال وزن داشت. (از الجماهر ص50).
|| به استعارت، لب معشوقه نیز مراد بود. (شرفنامه منیری). مجازاً به معنی لب آمده و شاعران از آن گاه به دو یاقوت و گاه به یاقوت شکربار تعبیر کرده اند :
همی تا کند شاعر اندر ستایش
لب دوست را نام یاقوت و شکر.فرخی.
ای کاش که قوت من بودی ز دو یاقوتش
تا بر سر او چشمم یاقوت نشانستی.معزی.
هست شکربار یاقوت تو ای عیار یار
نیست کس را نزد آن یاقوت شکربار بار.
معزی.
بهاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد
نگاری کز دو یاقوتش همی شهد و شکر خیزد.
معزی.
آنکه چون بیند که جانم را به قوت آمد نیاز
قوت جان من ز دو یاقوت جان پرور دهد.
معزی.
آنکه در یاقوت مشک آگین او شکر سرشت
قوت عشاق اندر آن یاقوت مشک آگین نهاد.
معزی.
بر لؤلؤ خوشاب ز یاقوت زدی قفل
وز غالیه زنجیر نهادی بقمر بر.معزی.
بگریم تا مرا بینی سلیمان نگین رفته
بخندی تا ز یاقوتت سلیمان را نگین خیزد.
خاقانی.
بیدلان را حسرت یاقوت شکربار تو
عارض از خون جگرهای کباب آراسته.
زین الدین سجزی.
ای روی تو شمع بت پرستان
یاقوت تو قوت تنگدستان.عطار.
هاروت تو چاه ساز سحر است
یاقوت تو مایه بخش جان است.عطار.
|| نوعی از پلاو است که برنج آن سرخ باشد. (غیاث) (آنندراج). || نزد صوفیه عبارت است از نفس کلی بواسطهء امتزاج نوریت او بظلمت تعلق جسم. کذا فی لطائف اللغات. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- پردهء یاقوت؛ نوایی از موسیقی. (فرهنگ فارسی معین).
(1) - در اصطلاح علمی Iris germanicaو نیز Gladiolus communis(نخب الذخائر ص2 حاشیهء 1). در لاتینی .Hyacinthusبرای اطلاع از انواع یاقوت، رجوع شود به الجماهر بیرونی ص 32 ببعد. (حاشیهء برهان قاطع چ معین).
.
(فرانسوی)
(2) - Corindon .
(فرانسوی)
(3) - Alumine
(4) - Zircon. .
(فرانسوی)
(5) - Rhomboedrique
(6) - Hauy. .
(فرانسوی)
(7) - Amethyste
(8) - Jaspe. .
(فرانسوی)
(9) - Topaze jaune .
(فرانسوی)
(10) - Hyacinthe .
(فرانسوی)
(11) - Silicate de Zirconium (12) - در آنندراج لبهای معشوق به جای لبهای خاموش آمده است.
.
(فرانسوی)
(13) - Rubis Oriental .
(فرانسوی)
(14) - Saphir
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.