ویح
[وَ] (ع اِ) وای. کلمهء ترحم است چنانکه ویل کلمهء عذاب. یزیدی گوید هر دو به یک معنی است، ویح لزید و ویحاً له رفع آن بنابر اینکه مبتداست و نصب به تقدیر فعلی است و ویح زید و ویحه باز نصب به تقدیر فعلی است و ویحما زید به...
ویحک
[وَ حَ] (ع صوت مرکب) (از: ویح، کلمهء ترحم + «ک» خطاب) این کلمه بیشتر در مقام ترحم گفته میشود :
گفت ویحک چه کس توانی بود
این چنین خاکسار و خون آلود.نظامی.
|| به معنی ویل نیز آید. ای وای بر تو. || و در مقام تعجب نیز آید :
چرا عمر کرکس...
ویخ
[وَ] (ع اِ) وای. کلمهء زجر است، مثل ویح و ویس و ویه و ویل و ویب شش کلمه است که هفتم ندارد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مثل ویح است در وزن و معنی. (از اقرب الموارد). رجوع به ویح شود.
ویختن
[تَ] (مص) ویزیدن. بیختن. غربال کردن : همه را بکوبند و بویزند و به انگبین بسرشند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). رجوع به بیختن شود.
وید
(ص) کم که مقابل بسیار است. (برهان) (آنندراج) (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی). ویدا نیز گویند. (فرهنگ اسدی) :
ای غافل از شمار چه پنداری
که ت خالق آفرید پی کاری
عمری که مر تو راست سرِ مایه
وید است و کارهات به این زاری.
رودکی (از صحاح الفرس).
اسدی آرد: ویدا؛ گم شده باشد، چون وید....
وید
[وَ / وِ] (اِ) چاره و علاج. (برهان) (آنندراج). رجوع به وید [ وی ] شود.
وید
(اِخ)(1) نام کتابی است آسمانی به اعتقاد مردم هند. (برهان) (آنندراج).
(1) - Vedaاز ریشهء vid به معنی دانستن است و خود ودا به معنی معرفت و دانش است و آن مجموعهء کتابهای مقدس هندوان و متعلق به آئین برهمائی است به زبان سانسکریت و شامل چهار کتاب است: Atharva-Veda, Sama-Veda,...
ویدآباد
(اِخ) بیدآباد. در معجم البلدان ویذآباد ضبط کرده و نویسد محلهء بزرگی است از اصفهان و منسوب بدانجا را ویذآبادی گویند و آن همین بیدآباد معروف است. (از انجمن آرا) (از آنندراج).
ویدا
(ص، اِ) پیدا و هویدا و ظاهر. || درد و الم و آزار. و به این معنی به فتح اول هم گفته اند و اصح این است. (برهان). || وید. گُم، در برابر پیدا. (برهان) (آنندراج). گم شده باشد، چون وید. (لغت اسدی). || کم و ناقص و دورانداخته. (برهان)....
ویداد
(اِ مرکب) بیداد. ظلم.
ویدادگر
[گَ] (ص مرکب) بیدادگر. ظالم. ستمکار : و کیست ویدادگرتر از آنکه وادارد مزکتهای خدای... (ترجمهء قصه های قرآن 1:19 از فرهنگ فارسی معین).
ویدا شدن
[شُ دَ] (مص مرکب) کم شدن. کاستن :
امیرا جان شیرین برفشانم
اگر ویدا شود یکبارگی عمر(1).
دقیقی (از صحاح الفرس).
رجوع به ویدا شود.
(1) - ن ل: پیکار عمرم.
ویدانک
[نَ] (اِ) کاری و چیزی به هم ناپیوسته باشد، و آن را به عربی طفره و در هندوستان ناغه گویند. (برهان) (آنندراج).
ویدجا
(اِخ) دهی است از دهستان برزوک بخش قمصر شهرستان کاشان در 34 هزارگزی شمال باختری قمصر. کوهستانی است. 530 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
ویدر
[دَ] (اِخ) دهی است جزو بخش خرقان شهرستان ساوه با 1260 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، بادام و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. عده ای از مردان برای کارگری به تهران میروند. دارای دبستان است. مزارع کوناب، دنبالک،...
ویدستر
[دَ تَ] (اِ) بیدستر. نام حیوانی است بحری، و در خشکی هم می باشد، و خصیهء او را آش بچگان گویند. (آنندراج) (برهان). بیدستر است که سگ آبی باشد. (انجمن آرا). بیدستر. گند یا جند بیدستر خایهء آن است. رجوع به بیدستر و جندبیدستر شود.
وید کردن
[کَ دَ] (مص مرکب) چاره کردن. علاج کردن. (فرهنگ فارسی معین).
|| دید و وید کردن؛ از هم متلاشی کردن. پاره پاره کردن. از هم دریدن.
ویدن
[دَ / وَ دَ / وِ دَ] (مص) چاره جستن و علاج کردن. (برهان) (آنندراج). ویدیدن. (حاشیهء برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به ویدیدن شود.
ویدوج
(اِخ) دهی است از دهستان بزروک بخش قمصر کاشان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
ویده
[دَ / دِ / وَ دَ / دِ / وِ دَ / دِ] (ن مف)چاره جسته و چاره جوینده(1). (آنندراج) (برهان). رجوع به ویدن و ویدیدن شود.
(1) - ظ: جوییده.