ونه بن
[وَ نَ بُ] (اِخ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل. سکنهء آن 210 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
ونه در
[وَ نَ دَ] (اِخ) دهی است جزو دهستان قاقازان بخش ضیاءآباد شهرستان قزوین در 24 هزارگزی راه شوسه، دارای 144 تن سکنه و ایلات نشین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
ونهر
[وِ هَ] (اِخ) دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان با 337 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج10).
ونی
[وَنْیْ] (ع مص) سست شدن. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). مانده گردیدن و سست شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). سستی کردن در کارها. (غیاث اللغات). || گذاشتن. واگذاشتن. || برچیدن آستین را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || پیوسته کردن. (منتهی الارب). || باران باریدن....
ونی
[وَ نا] (ع اِمص) ماندگی. || سستی. (منتهی الارب) (آنندراج). || (مص) مانده گردیدن و سست شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وَنْی شود.
ونی
[وِ نی ی / وُ نی ی] (ع مص) مانده گردیدن و سست شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
ونیز
[وِ] (اِخ)(1) وندیک. بندقیه. (یادداشت مرحوم دهخدا).(2) شهری است در ایتالیا که در میان قسمت کم عمق دریای آدریاتیک و بر روی چندین جزیرهء کوچک مجتمع بنیان نهاده شده است که خلیج ونیز را نیز تشکیل میدهد. این شهر در حدود 323000 تن سکنه دارد. در این شهر صنایع ظریف...
ونیزد
[وَ زَ] (اِ مرکب) حبه الخضراء. (ذخیرهء خوارزمشاهی). رجوع به ون و وندانه شود.
ونیژد
[وَ ژَ] (اِ مرکب) ونیزد. ونژد، و آن صمغ درخت ون باشد، و با زای هوز هم آمده است یعنی ونیزد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج).
ونیس
[وِ] (اِخ) ونیز. رجوع به ونیز شود.
ونی سر
[وَ سَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان طارم بالا از بخش سیردان شهرستان زنجان با 512 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج6).
ونیم
[وَ] (ع اِ) پیخال مگس. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). حدث مگس. (مهذب الاسماء). ونمه. || (مص) پیخال انداختن مگس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ونم.
ونین
[وِ] (اِخ) دهی است از دهستان پائین شهرستان اردستان اصفهان. سکنهء آن 354 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج10).
ونینه
[وُ نَیْ نِ] (اِخ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج. سکنهء آن 160 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ونیه
[وَنْ یَ] (ع اِ) مروارید یا رشتهء مروارید. || و جوال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِمص) سستی. وِنْیه. (منتهی الارب). || (مص) مانده گردیدن و سست شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
ونیه
[وِنْ یَ] (ع اِ) وَنْیه. (از منتهی الارب). || (مص) مانده گردیدن و سست شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به ونی شود.
وو
[وَ] (حرف) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) :
دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی(1).
منوچهری.
(1) - در اصل: روی، و در آن صورت شاهد نیست. (متن به تصحیح مؤلف است).
ووا
[وِ] (اِخ) دهی است از دهستان شهریاری بخش چهاردانگهء شهرستان ساری با 190 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
ووتی
(اِخ) وودی. یکی از تواناترین شهریاران چین (140-87 ق.م.) که با اردوان دوم (127-124 ق.م.) و پسرش مهرداد دوم اشکانی (124-87 ق.م.) همزمان بود. (هرمزدنامه تألیف پورداود ص10).
وورجک
[جَ] (اِ) وُرجه. ورجک. وورجه. جست وخیز. ورجه. رجوع به ورجه، ورجک، وورجه و نیز ورجک شود.