ولف
[وُ] (اِخ)(1) فریتس. دانشمند آلمانی، ترتیب دهندهء فهرست لغات شاهنامهء فردوسی(2) است و آن کاری بس ارجمند و عظیم است.
(1) - Wolff, Fritz.
(2) - Glossar zu Firdosis Schahname, Berlin, 1935.
ولفرا
[وَ لَ] (اِخ) دهی از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان. سکنهء آن 150 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
ولق
[وَ] (ع مص) به شمشیر زدن. || نیزه سبک زدن. || شتافتن. || پیوسته رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || پیوسته دروغ گفتن. (منتهی الارب). ادامه دادن به دروغ. (اقرب الموارد). || ولق الکلام؛ دبره. (اقرب الموارد).
ولقی
[وَ لَ قا] (ع اِ) نوعی از دویدن ناقه با اندکی سختی. || (ص) ناقهء تیزرو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
ولک
[وَ لَ] (اِ) زالزالک وحشی. رجوع به ولیک و زالزالک شود.
ول کردن
[وِ کَ دَ] (مص مرکب) در تداول، ول دادن. سر دادن. رها کردن. آزاد کردن. || از دست نهادن. || ترک گفتن. ادامه ندادن.
- ولش کردن؛ در تداول، ول کردن. رها کردن. آزاد گذاردن.
ولک زدن
[وَ لَ زَ دَ] (مص مرکب) در تداول، گریه کردن شیرخوار بی حضور پرستار و مادر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ول کن
[وِ کُ] (نف مرکب) در تداول، ول کننده. رهاکننده. || دست بردارنده.
- ول کن معامله نبودن؛ در تداول، اصرار و ابرام و پافشاری و سماجت در کار یا در دعوا و معرکه کردن. دنبالهء کاری را رها نکردن. (لغات عامیانهء جمال زاده).
ولکه وند
[وَ کِ وَ] (اِخ) دهی از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان. سکنهء آن 400 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
ولگا
[وُ] (اِخ) درازترین رود اروپا (3694 کیلومتر) که در روسیه جاری است و به دریای خزر ریزد.
ولگرد
[وِ گَ] (نف مرکب) ول گردنده. رها. سرخود. بیکاره. هرزه گرد. آواره. بی جا و مکان: زن ولگرد. سگ ولگرد. رجوع به ول شود.
ولگردی
[وِ گَ] (حامص مرکب) عمل ولگرد. در تداول، هرزه گردی. آوارگی. بی کاری. بی خانمانی.
ول گردیدن
[وِ گَ دی دَ] (مص مرکب)ول گشتن. هرزه گردی کردن. آواره بودن. بیکار بودن. دنبال کاری نرفتن.
ول گردی کردن
[وِ گَ کَ دَ] (مص مرکب) در تداول، هرزه گردی کردن. آواره بودن. بیکاربیکار راه رفتن.
ول گفتن
[وِ گُ تَ] (مص مرکب) سخن بیهوده و بی معنی گفتن. حرف مفت زدن.
ول گو
[وِ] (نف مرکب) ول گوی. ول گوینده. در تداول، کسی که سخن بی معنی و بیهوده گوید. رجوع به «ول» و «ول گفتن» شود.
ول گویی کردن
[وِ کَ دَ] (مص مرکب)در تداول، سخن بیهوده و بی معنی گفتن. یاوه گفتن.
ولم
[وَ لَ / وَ] (ع اِ) تنگ زین. تنگ پالان. || قید و زنجیر. || رسن که بدان تنگ پالان به آسانی بندند تا جنبش نکند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
ولم
[وَ لَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان حومهء بخش لشت نشاء شهرستان رشت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
ولم
[وِ لِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری. سکنهء آن 110 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).