وذفان
[وَ] (ع اِ) شتاب زدگی و نزدیک. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و به همین معنی است در سیرهء پیغمبر (ص): نزل بام معبد وذفان مخرجه الی المدینه؛ ای حدثانه و سرعانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
وذفان
[وَ ذَ] (ع مص) راه رفتن با اهتزاز و تکبر. (اقرب الموارد). رجوع به وذف شود.
وذفه
[وَ ذَ فَ] (ع اِ) تلاق زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
وذله
[وَ ذَ لَ] (ع ص) زن شادمان نیکوقامت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زن شادمان چست و چالاک. (ناظم الاطباء). و ابن بزرج گوید: وذله عبارت است از سبک و چالاک از مردم و شتر و غیره و گویند: خادم وذله؛ ای خفیف. (اقرب الموارد). رجوع به مدخل بعد شود.
وذله
[وَ ذِ لَ] (ع ص) زن شادمان چست. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وَذَلَه شود. || خادم وذله؛ خادم سبک و چالاک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). خدمتگار سبک و چالاک. (ناظم الاطباء).
وذم
[وَ ذَ] (ع مص) بریده شدن دوال دلو. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دوال دلو بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی). || (اِمص) افزونی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زیاده. (از اقرب الموارد). || (اِ) نره مع هردو خصیه. (منتهی الارب). نره با هر دو خایه. (ناظم الاطباء)....
وذم
[وَ ذِ] (ع ص) دلو دوال بریده. (المنجد).
وذماء
[وَ] (ع ص) زن نازاینده. (منتهی الارب) (آنندراج). زن نازا. (ناظم الاطباء). عاقر. (از اقرب الموارد).
وذمه
[وَ ذَ مَ] (ع اِ) روده و شکنبه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، وِذام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || یکی وذم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یعنی یک دوال گوشهء دول. (ناظم الاطباء). رجوع به وذم شود.
وذنه
[] (ع اِ) نوع مصری حی العالم است. (ضریر انطاکی). و لکلرک گوید: قوطولیدون است. مؤلف در یادداشتی نویسد: لکن گمان میکنم ابن بیطار وذنه را با وضنه خلط کرده است. (یادداشت بخط مؤلف).
وذواذ
[وَذْ] (ع ص) (رجل...) سریع المشی. (المنجد) (از اقرب الموارد). مرد تیزدو. (ناظم الاطباء).
وذوذه
[وَذْ وَ ذَ] (ع مص) شتافتن. (از اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء).
وذوم
[وُ] (ع اِ) جِ وَذَم. (المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به وَذَم شود.
وذی
[وَذْیْ] (ع اِ) ودی. آب که پس از بول بیرون آید. آب رقیق و لزج را که پس بول بیرون آید وذی گویند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). آبی که پس از انزال از کسی خارج میگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به وَذیّ شود. || خراش. || (مص) خراشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب...
وذی
[وَ ذی ی] (ع اِ) وَذْیْ. آبی که پس از انزال از کسی خارج میشود. (ناظم الاطباء). رجوع به وَذْی شود.
وذیل
[وَ] (ع اِ) وذائل. جِ وذیله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی آیینه و پاره ای از سیم جلاداده. رجوع به وذیله شود.
وذیله
[وَ لَ] (ع اِ) آینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آینه به لغت هذیل. (از اقرب الموارد). || پاره ای از سیم جلاداده یا عام است. (ناظم الاطباء). قطعه ای از نقرهء جلاداده شده یا عام است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، وذیل، وذایل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || پیه پارهء...
وذیمه
[وَ مَ] (ع اِ) هدیهء خانهء کعبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هدیهء خانهء کعبه و مالی که در آن نذر باشد. (ناظم الاطباء). ج، وذائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || وذیمه الکلب؛ قلاده که در گردن سگ کنند. (اقرب الموارد).
وذیه
[وَ یَ] (ع اِ) درد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). وجع. (اقرب الموارد). || بیماری. || عیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: ما به وذیه. (منتهی الارب). || آب اندک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
ور
[وَ] (اِ) سبق و تختهء اطفال که معلمان بدان تعلیم دهند چنانکه فلانی فلان چیز ور میدهد؛ یعنی تعلیم میدهد و درس میگوید. (آنندراج) (برهان). سبق و تختهء درس کودکان. تخته ای که در مکتب های قدیم معلمان روی آن به شاگردان تعلیم میدادند. سبق. (فرهنگ فارسی معین).
- ور دادن؛...