ودک
[وَ دَ] (اِخ) نام مادر ضحاک پادشاه. (منتهی الارب). نام مادر ضحاک تازی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
ودک
[وَ دِ] (ع ص) لحم ودک؛ گوشت فربه پیه ناک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
ودکا
[وُ] (اِ) قسمی نوشابهء الکلی که از حبوبات گیرند و در روسیه متداول است. عروق روس. توضیح: ودکا نوشابهء تند الکلی و مخلوطی است تصفیه شده از الکل اتیلیک و آب. برای تهیهء ودکا مخلوط الکل و آب را از زغال عبور دهند و سپس تصفیه کنند آنگاه شیرهء گیاهان...
ودکاء
[وَ] (ع اِ) ریگ توده است یا جایی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
ودل
[وَ] (ع مص) جنبانیدن مشک شیر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
ودمه
[وُ مَ] (ع اِ) ادمه. خویشی. || وسیله. (منتهی الارب). || (اِمص) آمیزش. || موافقت. || گندم گونی آدمیان. || رنگی از رنگهای شتر که مایل به سیاهی یا مایل به سپیدی باشد یا آن سپیدی خالص است یا رنگی است از رنگهای آهوان مایل به سپیدی. و در نهایه...
ودن
[وَ] (ع مص) وِدان. تر کردن. (تاج المصادر بیهقی). تر کردن چیزی و تر نهادن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). || زیر خاک کردن پوست تا نرم گردد. (از اقرب الموارد). || نیکو کردن حال عروس را و نیکو قیام نمودن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیکو...
ودن
[وَ دَ] (ع مص) فرزند لاغر زادن زن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و فعل آن از باب سمع آید. (ناظم الاطباء).
ودناکسی
[وَ] (ع اِ) به لغت مراکش، نوعی از انجیر سپید بسیارلذیذ. (ناظم الاطباء).
ودود
[وَ] (ع ص) دوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محب یا محبوب. (اقرب الموارد). دوستدار مطیعان. دوستدار. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). || بسیارمحبت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کثیرالحب؛ بسیاردوستی. (اقرب الموارد). بسیار بامحبت. (ناظم الاطباء). ج، وُدَداء. (منتهی الارب). مذکر و مؤنث در آن یکسان است، زیرا وصف است...
ودود
[وَ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
با طلب چون ندهی ای حی ودود
کز تو آمد جملگی جود و وجود.مولوی.
دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر
سعدی.
رحمت بارخدایی که کریمست و لطیف
کرم بنده نوازی که غفور است و ودود.
سعدی.
ودوع
[وُ] (ع اِ) جِ ودع. (المنجد). رجوع به ودع شود.
ودوق
[وَ] (ع ص) آزمند گشن از خر ماده و اسب ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن اسب که گشن خواهد. (مهذب الاسماء).
ودوق
[وُ] (ع مص) نزدیک کسی شدن و قادر گردانیدن وی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): ودق الیه ودوقاً و ودقاً فی المثل ودق العیر الی الماء؛ ای دنا منه؛ در حق شخصی گویند که به حرص و آزمندی چیزی فروتنی نماید. (منتهی الارب). || آرام یافتن و انس گرفتن به...
ودوک
[وَ] (ع ص) دجاجه ودوک؛ ماکیان چربش دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ودیک. ودیکه؛ مرغ چاق. (اقرب الموارد).
وده
[وَدْهْ] (ع مص) بازداشتن کسی را از کار و برگردانیدن او. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
وده
[وَ دَهْ] (ع مص) برگردیدن از کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
ودهاء
[وَ] (ع ص) زن خوشرنگ با اندکی سپیدی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
ودی
[وَدْیْ] (ع مص) دیَه. نزدیک گردانیدن کار. || نره فرو رها کردن اسب جهت بول یا گشنی کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ودی انداختن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیرون آمدن ودی. (تاج المصادر بیهقی). || خونبهای کشته دادن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خون نهادن. (المصادر...
ودی
[وَ دا] (ع اِ) هلاک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هلاک و تباهی. || خونریزی. (ناظم الاطباء).