وذاره
[وُ رَ] (ع اِ) تراشهء درزی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه را که درزی در برش جامه دور می اندازد و تریشه های درزی. (ناظم الاطباء). قوارهء خیاط. (اقرب الموارد).
وذاف
[وُ] (ع اِ) کیر. (منتهی الارب) (آنندراج). آلت تناسل. (آنندراج). ذکر و کیر. (ناظم الاطباء).
وذاله
[وَ / وِ لَ] (ع اِ) پاره ای گوشت که قصاب پیش از تقسیم جزور جدا کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). در اقرب الموارد فقط به فتح واو آمده است.
وذام
[وِ] (ع اِ) جِ وَذَمَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به معنی روده و شکنبه. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به وذمه شود.
وذاه
[وَ] (ع اِ) آنچه بدان رنج و سختی کشند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). گویند: اصابته وذاه. (از اقرب الموارد).
وذأه
[وَ ءَ] (ع اِ) بیماری. گویند: مابه وذأه؛ ای لاعله به. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عیب. (المنجد) (از اقرب الموارد). بیماری و عیب و علت. (ناظم الاطباء).
وذایل
[وَ یِ] (ع اِ) وذائل. جِ وذیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وذیله و وذائل شود.
وذایم
[وَ یِ] (ع اِ) وذائم. جِ وذیمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وذیمه و وذائم شود.
وذح
[وَ] (ع مص) حرکت و سیر شدید کردن. (اقرب الموارد) (المنجد). سیر کردن، سیر عنیف. || گرد آوردن گوسفندان و مانند آنها را. (ناظم الاطباء).
وذح
[وَ ذَ] (ع اِ) آنچه از کمیز و پشکل از پشم های گوسفندان آویزان باشد. (المنجد). آنچه از بول و پشکل بر پشم گوسفند چسبد. و ثعلب گوید کثافاتی که بر رانهای گوسفند چسبد. (از اقرب الموارد). سرگین که بر پشت گوسفند گیرد. (مهذب الاسماء). هرآنچه در زیر دنبهء گوسفند...
وذح
[وُ] (ع اِ) جِ وَذَحَه . (ناظم الاطباء). جِ وَذَحَه. مثل بُدْن، جِ بَدَنَه. (اقرب الموارد). رجوع به وذح و وذحه شود.
وذحه
[وَ ذَ حَ] (ع اِ) یکی وذح. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء): مااغنی عنی وذحه؛ بی نیاز نکرد مرا چیز اندکی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودحه شود.
وذر
[وَ] (ع مص) بریدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). قطع کردن. (از اقرب الموارد). || نشتر فروبردن به جراحت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بریدن تلاق زن: وذر الوذره؛ برید تلاق زن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گذاشتن و ترک کردن. (منتهی الارب) (از...
وذر
[وَ ذَ] (ع اِ) جِ وذره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وذره شود.
وذرتان
[وَ رَ] (ع اِ) تثنیهء وذره. دو لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابوحاتم گوید وذرتان به معنی دو پاره از گوشت است که دو لب بدانها تشبیه شده است. (اقرب الموارد). رجوع به وذره شود.
وذره
[وَ رَ] (ع اِ) پارهء گوشت. (مهذب الاسماء). پارچهء گوشت بی استخوان یا گوشت پارهء گرد و پهن بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به وَذَرَه شود. || تلاق زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، وذر، وَذَر. (منتهی الارب) (آنندراج). || لب. (ناظم الاطباء) (منتهی...
وذره
[وَ ذَ رَ] (ع اِ) پارچهء گوشت بی استخوان یا گوشت پارهء گرد و پهن بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پارهء گوشت. (بحر الجواهر). رجوع به وَذْره شود.
وذره
[وَ ذِ رَ] (ع ص) زن که در فرج او گوشت بسیار باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || زن گنده بوی یا سطبرلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وذع
[وَ] (ع مص) روان گردیدن آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وذف
[وَ] (ع مص) روان شدن پیه و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فعل آن از باب ضرب است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رفتن با کبر و سرفرازی. (از اقرب الموارد). وذفان. رجوع به وذفان شود.