وثغه
[وَ غَ] (ع اِ) باران اندک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
وثف
[وَ] (ع مص) دیگ پایه ساختن برای دیگ. (ناظم الاطباء). ثفه. (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ثفه شود.
وثق
[وُ ثُ] (ع اِ) جِ وَثاق و وِثاق. (ناظم الاطباء). رجوع به وثاق شود.
وثقی
[وُ قا] (ع ن تف) مؤنث اوثق. محکم و استوار. (منتهی الارب). بسیار استوار و محکم. (ناظم الاطباء). رجوع به اوثق شود.
- عروه الوثقی؛ عروهء وثقی. ریسمان محکم و استوار : فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی. (قرآن 2/256). همیشه پادشاه که به کام نیکخواه است...
وثل
[وَ ثَ] (ع اِ) رسن از لیف خرما بافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لیف. (مهذب الاسماء).
وثم
[وَ ثَ] (ع مص) کم علف گردیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِمص) کمی. (منتهی الارب) (آنندراج). کمی و قلت و تنگی. (ناظم الاطباء).
وثم
[وَ] (ع مص) شکستن چیزی را و کوفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || به سُم درخستن اسب زمین را. || خون آلود کردن سنگریزه پای را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). || گرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گرد کردن...
وثن
[وَ ثَ] (ع اِ) بت. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) (السامی) (ناظم الاطباء). نصب. طاغوت. جبت. صنم. (یادداشت مرحوم دهخدا). فغ. بغ. بدّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بت که به صورت آدمی از سنگ باشد. هیکلی باشد که صنعتگران به صورت و جثهء آدمی بسازند...
وثن
[وُ ثُ] (ع اِ) جِ وَثَن. بتها. صنم ها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وَثَن شود.
وثن
[وُ] (ع اِ) جِ وَثَن. (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به وثن شود.
وثنی
[وَ ثَ نی ی] (ع ص نسبی)بت پرست. (غیاث اللغات) (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). عابد اصنام. متدین به عبادت اوثان. (المنجد).
وثنیت
[وَ ثَ نی یَ] (ع مص جعلی، اِمص) بت پرستی. رجوع به وثنیه شود.
وثنیه
[وَ ثَ نی یَ] (اِخ) فرقه ای از کفار و بت پرستان میباشند و میگویند خدای یکی است و آنان را در شمارهء مشرکان آوردن برای آن است که معبود سزاوار پرستش را متعدد دانند نه آنکه واجب بالذات را متعدد شمارند زیرا آنان بت را به صفت الوهیت وصف...
وثوب
[وُ] (ع مص) وثب. وثاب. وثبان. برجستن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (از اقرب الموارد). جستن. بجستن. || نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
وثوق
[وُ] (ع اِمص) ثقه. (المنجد). اعتماد. (ناظم الاطباء) (غیاث) :
به وثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند. (ترجمهء تاریخ یمینی چ اول تهران ص338).
چون به وثوق از دگران گوی برد
شاه خزینه به درونش سپرد.نظامی.
|| پایداری. (ناظم الاطباء). استواری. (غیاث اللغات) (تاج اللغات) (ناظم الاطباء). || باور. (ناظم...
وثوق الدوله
[وُ قُدْ دَ / دُو لَ / لِ] (اِخ)حسن یا میرزاحسن خان، فرزند میرزا ابراهیم معتمدالسلطنه، از رجال معروف و سیاستمدار مشهور ایران و نیز از زمرهء شعرا و منشیان عصر خویش به شمار می رود. تولد او به سال 1290 ه . ق. است. نخست ادبیات فارسی و عربی...
وثی
[وَ ثا] (ع مص) معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند. (ناظم الاطباء). معیوب کردن دست را بی آنکه استخوان شکند. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ به رگ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). از جا دررفتن استخوان : و ضماده [ الذبل ]یردالوثی و بروز المقعده. (داود ضریر انطاکی).
وثی
[وُ ثا] (ع اِ) دردها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
وثیئه
[وَ ءَ] (ع ص) درد کفته یا دردگین بی شکستگی استخوان. (آنندراج) (منتهی الارب).
وثیب
[وَ] (ع مص) وثب. وثبان. وثوب. وثاب. برجستن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (اقرب الموارد). || نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وثب و وثاب شود.