وثاقه
[وَ قَ] (ع مص) استوار شدن. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر). استوار گردیدن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). || استوارکاری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
وثاقی
[وُ] (ص نسبی) منسوب به وثاق. غلامی که با غلامان دیگر در حجره هایی متصل به سرای سلطنتی منزل داشت و آنان را وثاقیان مینامیدند. (فرهنگ فارسی معین) :غلامان وثاقی را جدا به کوشک کهن محمودی فرودآوردند. (تاریخ بیهقی). و به در حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد تخت ایستاده با...
وثام
[وَ] (ع مص) خون آلود کردن سنگریزه پای را. (منتهی الارب). در اقرب الموارد و المنجد به کسر واو به همین معنی آمده است.
وثام
[وِ] (ع مص) خون آلود کردن سنگریزه پای را. (اقرب الموارد) (المنجد).
وثامه
[وَ مَ] (ع مص) آکنده گوشت گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). آکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی).
وث ء
[وَثْءْ] (ع اِمص) رجوع به وثأ شود.
وثأ
[وَثْءْ] (ع اِمص) وَثاه. کفتگی که به گوشت رسد و بس یا دردگینی استخوان و عیب آن بی شکستگی یا جداشدگی گوشت از استخوان. گویند به وث ء لاوثی او هو قول العامه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (بحرالجواهر). || (مص) میرانیدن گوشت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ||...
وثأه
[وَ ءَ] (ع اِمص) کفتگی که به گوشت رسد و بس یا دردگینی استخوان و عیب آن بی شکستگی یا جداشدگی گوشت از استخوان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وثأ شود.
وثئه
[وَ ثِ ءَ] (ع ص) دست کفته و معیوب. (منتهی الارب) (آنندراج).
وثب
[وَ] (ع مص) وثاب. وثبان. وثوب. برجستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (اقرب الموارد): وثب یثب وثباً و وثباناً و وثوباً و وثیباً وثبهً؛ طفر و قفز و نهض و قام. (اقرب الموارد). || نشستن «در لغت حمیر». (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِمص) برجستگی. (منتهی...
وثبات
[وَ ثَ] (ع اِ) جِ وثبه. حمله ها و یورش ها و هجوم ها. (ناظم الاطباء).
وثبان
[وَ ثَ] (ع مص) وثب. وثوب. وثیب. وثاب. برجستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (اقرب الموارد). || نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وثب شود.
وثبه
[وَ بَ] (ع اِ) یکمرتبه برجستن. (منتهی الارب). و این برای دفعه است. یکبار جستن. || (اِمص) دلیری و جرأت. || شرافت و رأفت و جوانمردی. || ازدحام. || رحلت و هجرت. (ناظم الاطباء).
وثبه
[وِ بَ] (ع اِ) هیأت برجهیدگی و نوع آن. (ناظم الاطباء).
وثبی
[وَ ثَ با] (ع ص) زن بسیار برجهنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند: فرس وثبی و ناقه وثبی؛ ای وثابه. (اقرب الموارد).
وثخه
[وَ ثَ خَ] (ع اِ) تری آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
وثر
[وَ] (ع اِ) مئزر چرمین بی نیفه. (ناظم الاطباء). رجوع به وَثِر شود. || (ص) نرم. (منتهی الارب) (آنندراج). نرم و لین. (ناظم الاطباء). || پاسپرده. || (مص) نرم و سپرده کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بسیار گشنی کردن و گائیدن زن بی آنکه آبستن گردد....
وثر
[وَ ثِ] (ع ص) نرم. || پاسپرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (اِ) آب گشن در رحم ناقه که از وی آبستن نشود. || مئزر چرمین بی نیفه که دختران خردسال پوشند و آن تسمهاست به درازا شکافته به عرض چهار انگشت یا یک وجب یا مئرز بی ساق...
وثر
[وِ] (ع اِ) بستر نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعجب الاشیاء وَثر علی وِثر؛ یعنی گائیدن بر بستر نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || جامه که بدان جامه ها را پوشند. (منتهی الارب) (آنندراج).
وثغ
[وَ] (ع مص) شکستن سر را. || وثیغه ساختن جهت ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وثیغه شود.