وتد
[وَ تَ] (ع مص) میخ کوفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). میخ زدن. (تاج المصادر). || کوفته شدن میخ. (منتهی الارب) (آنندراج). || ثابت گردیدن. (منتهی الارب). || (اِ) میخ. (مهذب الاسماء). میخ در زمین باشد یا دیوار. (منتهی الارب) (آنندراج). و خواه چوبین باشد یا آهنین. (ناظم الاطباء). میخ چوبین. (غیاث)...
وتد
[وَ تِ] (ع اِ) میخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || تندی درون گوش یا پیش آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (در اصطلاح علم عروض). لفظ سه حرفی چون علی. (آنندراج) (منتهی الارب). وَتَد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وتد در نزد اهل عروض سه حرف است که دوم...
وتدات
[وَ تِ] (اِخ) (یوم ال ...) روزی است تاریخی عرب را. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
وتدالارض
[وَ تَ دُلْ اَ] (ع اِ مرکب) یکی از اوتاد اربعهء منجمین. (مفاتیح العلوم خوارزمی). رجوع به وتد شود.
وتدان
[وَ تِ / تَ] (ع اِ) تثنیهء وتد. دو تندی درون گوش یا پیش گوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) رجوع به وتد شود.
وتد واتد
[وَ تَ دِ تِ] (ترکیب وصفی)تأکید است چون شغل شاغل. یعنی میخ استوار محکم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
وتده
[وَ تِ دَ] (اِخ) جایی است در دربند یا بدهنا و آن را شبی است که در آن شب بنی تمیم بر بنی عامربن صعصعه شبیخون زدند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به معجم البلدان شود.
وتدی
[وَ تِ / تَ] (ص نسبی) منسوب به وتد یعنی میخی. || عظم وتدی؛ استخوان قاعدهء دماغ و همهء استخوانها بر وی نهاده شده است. نام یکی از استخوانهای کله که در مابین مصفاه و قمحدوه و استخوانهای صدغ واقع شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تشریح میرزاعلی شود.
وتر
[وَ] (ع مص) نستیدن کینه را. (منتهی الارب) (آنندراج). دریافت نکردن کینه و خون کشتهء خویش را. (ناظم الاطباء). || زه کشیدن بر کمان. || جفت را طاق ساختن. || وتر کردن نماز را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || ترسانیدن و مکروه و بدی رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ||...
وتر
[وَ تَ] (ع اِ) زه کمان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). چلهء کمان. ج، اوتار. (منتهی الارب). || رود. بربط. (زمخشری). رود. شرعه. (السامی). تار. (یادداشت مرحوم دهخدا). تار ساز. (غیاث اللغات). بم. تار سطبر بلندآواز از ذوات الاوتار. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابریشم رباب و چنگ. (زمخشری). خیوط آلات موسیقی چون...
وتر
[وِ / وَ] (ع اِ) تنها و طاق. (منتهی الارب). فرد و تنها و طاق. عدد طاق. (ناظم الاطباء). عدد که طاق باشد و از همین است صلوه وتر خلاف شفع. (کشاف اصطلاحات الفنون). تک و یگانه. (السامی فی الاسامی).
- صلوه وتر؛ نمازی است مخصوص که عدد و رکعات آن...
وترات
[وَ تَ] (ع اِ) جِ وَتَرَه. (المنجد). رجوع به وتره شود.
وتره
[وَ تَ رَ] (ع اِ) برگزیده و بهترین از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در اقرب الموارد حِتار کل شی ء آمده نه خیار کل شی ء بنابر این حتار به معنی صرف الشی ء و ما استدار به است مانند گوشت که دور ناخن را احاطه میکند....
وتری
[وَ را] (ع ق) جداگانه و فرداً فرداً. (ناظم الاطباء).
وتز
[وَ] (ع اِ) درختی است و این لغت یمانی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
وتش
[وَ] (ع ص، اِ) اندک از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || فرومایه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرومایه و رذل. (ناظم الاطباء). گویند: انه لمن وتشهم؛ ای رذالهم. (منتهی الارب)؛ او از فرومایگان ایشان است. (ناظم الاطباء).
وتشه
[وَ تَ شَ] (ع ص) مرد سست بیمار برجای ماندهء مشرف بر مرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج).
وتعس السعید
[] (اِخ) (شیخ...) اولین از امرای بنی وتعس در مراکش از 875 تا 906 ه . ق. رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول شود.
وتغ
[وَ تَ] (ع اِ) درد. || (اِمص) کمی خرد در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج). || زشتی گفتار. || بسیاری نادانی. || نکوهش. (منتهی الارب) (آنندراج). || (مص) بزه مند شدن. || هلاک گشتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). || وَتِغَه شدن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ||...
وتغه
[وَ تِ غَ] (ع ص) زن مضیعهء فرج خود؛ یعنی آنکه خود فراخ کند فرج خود را از شهوت. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که از بسیاری شهوت فرج خود را فراخ کند. (ناظم الاطباء).