واله
[لِهْ] (ع ص) حیران و بی خود و سرگشته از افراط در عشق و محبت. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری). شیفته و سرگشته در عشق. مفتون. (غیاث اللغات) (آنندراج). عاشق. (ناظم الاطباء). بسیار اندوهگین نزدیک به جنون و حیران از شدت وجد. (فرهنگ نظام). که اندوهگین است یا عقل...
واله
[لِ] (اِخ) رجوع به آذر بیگدلی شود.
واله
[لِ] (اِخ) جمالا شیرازی، متخلص به واله از شعرا و خوش نویسان قرن یازدهم هجری قمری است. در عهد شاه جهان به هندوستان رفت و بقیهء عمر را در آنجا گذراند. او راست:
میان گریه چو آهی کشم شود طوفان
ز باد شورش دریا زیاد می گردد.
فصل گل داد فراغت ز می...
واله
[لِ] (اِخ) خواجه سمرقند، متخلص به واله از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص642 و تذکرهء قاری ص268 شود.
واله
[لِ] (اِخ) عبدالعلی حیدرآبادی، از پارسی گویان هند است و به سال 1311 ه . ق. درگذشت. رجوع به فرهنگ سخنوران ص642 و سخنوران چشم دیده ص124 شود.
واله
[لِ] (اِخ) محمدحسین بیگ بروجردی به روایت هدایت در ریاض العارفین ملازمت را ترک نمود و در حلقهء اهل کمال درآمد، در خدمت میرزا ابراهیم همدانی تحصیل علوم کرده به پایهء عالی رسید.
او راست:
تا درنگری نه سرو مانده ست و نه بید
نه خار هوس نه گلستان امید
دهقان فلک خرمن عمر...
واله
[لِ] (اِخ) محمدکاظم (آقا...) اصفهانی. متخلص به واله، از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری است. سفری به قصد زیارت و تجارت به عراق عرب کرد سپس به اصفهان بازگشت و مصاحب و مقرب نظام الدوله حاکم آنجا شد و به سال 1229 ه . ق. در اصفهان وفات یافت. او...
واله
[لِ] (اِخ) نورالله (خواجه...) کشمیری. از پارسی گویان هند است. این ابیات را مؤلف صبح گلشن از او آورده است:
به بوی زلف یار ای دل به دنبال صبا رفتی
به رنگ نکهت گل در هوایش تا کجا رفتی.
رخ تست آتش طور و ید بیضا بود دستت
مسلم دعوئی خوبی همه اعجاز می...
واله
[لِ] (اِخ) یوسف اصفهانی (میرزا...). متخلص به واله، از شاعران و خوشنویسان قرن یازدهم هجری قمری است و در دربار صفویه به وزارت توپخانه مشغول بود. او راست:
چه کوتاهست شبهای وصال گلرخان یارب
خدا از عمر ما بر عمر این شبها بیفزاید.
قطره را ابر چه داند که گهر خواهد شد.
سایهء دل...
وأله
[وَءْ لَ] (ع اِ) سرگین گوسفند و شتر فراهم آمدهء درهم چسبیده یا کمیز و سرگین شتر فقط. (آنندراج) (منتهی الارب).
واله داغستانی
[لِ هِ غِ] (اِخ)علیقلی خان داغستانی، متخلص به واله و معروف به «شش انگشتی» از شعرای قرن دوازدهم هجری قمری است. وی به سال 1124 ه . ق. در اصفهان ولادت یافت و پس از رفع فتنهء محمود افغان از مقربان دربار شاه طهماسب صفوی شد و چون نادرشاه افشار...
واله شدن
[لِهْ شُ دَ] (مص مرکب) شیفته شدن :
فاعل آن سرخ و زرد کیست چه گوئی
ای شده بر قول خویش واله و مفتون.
ناصرخسرو.
گاه بر فرزندگان چون بیدلان واله شویم
سنائی.
آن رسول اینجا رسید و شاه شد
واله اندر قدرت الله شد.مولوی.
عالمی شد واله و حیران و دنگ
ز آن کرشمه و زآن دلال نیک...
والهفاه
[لَ] (ع صوت مرکب) وا اسفا. دریغا. دردا. حسرتا.
والهه
[لِ هَ] (ع ص) تأنیث واله. رجوع به واله شود.
والهی
[لِ] (اِخ) احمد اسکوبی، متوفی 1008 ه . ق. او را دیوانی است ترکی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
والهی خراسانی
[لِ یِ خُ] (اِخ) از پارسی گویان مقیم هندوستان و معاصر اکبرشاه هندی است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص642 شود.
والهی قصاب
[لِ یِ قَصْ صا] (اِخ) از شاعران است. این بیت را مؤلف صبح گلشن به نام او ثبت کرده است:
مجنون به گوشه ای ز جفای زمانه رفت
دیوانه اش مخوان که عجب عاقلانه رفت.
رجوع به فرهنگ سخنوران ص642 و صبح گلشن ص585 و قاموس الاعلام ج6 شود.
والی
(ع ص، اِ) کاردار. (السامی) (دهار) (مهذب الاسماء). حاکم یک ولایت یا ایالت. (فرهنگ نظام). حاکم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). راعی. (منتهی الارب). امیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). استاندار : والی هرات وی را به حشم و مردم یاری داد. (تاریخ بیهقی ص115). هر والی که آن ناحیت او...
والی
(اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی.
والی بال
(انگلیسی، اِ) والیبال. قسمی بازی دسته جمعی که بین دو دستهء شش نفری در میدان مستطیل (حدود 9×18 متر) انجام گیرد. در وسط میدان مذکور توری بر روی دوپایه نصب شده، بازی کنان هر دسته توپ والیبال را با ضربهء دست از بالای تور به سوی دستهء حریف می اندازند....