واسط العقد
[سِ طُلْ عِ] (ع اِ مرکب)گوهر کلان و بیش قیمت که در وسط حقیقی همه گوهرهای گلوبند و حمائل باشد و آنچه به معنی امام تسبیح شهرت گرفته خطاست. (آنندراج). واسطه العقد. گوهر کلان میانهء گردن بند. و رجوع به واسطه العقد شود.
واسط الکور
[سِ طُلْ] (ع اِ مرکب) پیش پالان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به واسط شود.
واسط الیمامه
[سِ طُلْ یَ مَ] (اِخ) دهی به یمامه. (منتهی الارب). نام موضعی است و اعشی آن را در بیتی از خود آورده است. (از معجم البلدان).
واسط بایره
[سِ طِ یِ رَ] (اِخ) از دهکده های قم از ناحیهء سراجه. (تاریخ قم ص 136 و 121).
واسط بلخ
[سِ طِ بَ] (اِخ) از دهکده های بلخ است. (از معجم البلدان).
واسط نجد
[سِ طِ نَ] (اِخ) نام موضعی است مذکور در شعر ذیل از خداش بن زهیر شاعر عرب :
عفا واسط اکلاؤه فمحاضره
الی حیث نهیاسیله فصدائره.(معجم البلدان).
واسط نوقان
[سِ نَ] (اِخ) دهکده ای است در نوقان طوس که واسط الیهود نیز نام دارد. (لباب الانساب).
واسطه
[سِ طَ] (ع ص، اِ) مؤنث واسط. واسطه. رجوع به واسطه شود.
واسطه
[سِ طَ / طِ] (از ع، اِ) واسطه: در میان بونده. (آنندراج). هر چیزی که در میان واقع میگردد. (ناظم الاطباء). وسط. میان : و الا واسطهء آن به حیرت کشد. (کلیله و دمنه). در واسطهء نیشابور سمکی تا سماک و فلکی ثامن بر افلاک ظاهر شد. (ترجمهء تاریخ یمینی...
واسطه
[سِ طَ] (اِخ) دهی است بین کاشان و اصفهان که در چهارده فرسنگی کاشان و هجده فرسنگی اصفهان واقع شده است. حمدالله مستوفی دربارهء آن چنین آرد: من کاشان الی اصفهان: از کاشان تا دیه تهرود هشت فرسنگ ازو تا دیه واسطه شش فرسنگ ازو تا رباط مورچه خورد شش...
واسطه
[سِ طَ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. در 56 هزارگزی مغرب راور و یک هزارگزی راه فرعی راور به کرمان واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
واسطه
[سِ طَ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان های زرند کرمان که در 15 هزارگزی شمال شرقی زرند و چهار هزارگزی مغرب راه مالرو زرند به رفسنجان قرار دارد و دارای 17 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
واسطه العقد
[سِ طَ تُلْ عِ] (ع اِ مرکب)واسطهء عقد. واسطهء قلاده. گوهر کلان و بیش قیمت که در وسط حقیقی همه گوهرهای گلوبند و حمائل باشد و آنچه به معنی امام تسبیح شهرت گرفته خطا است. (غیاث اللغات). گوهر کلان میان گردن بند یا رشته :
مرحبا نو شدن و آمدن ماه...
واسطه القلاده
[سِ طَ تُلْ قِ دَ] (ع اِ مرکب) واسط العقد. واسط عقد. واسطهء قلاده. بهین چیزی که در گردن بند بود. (از یادداشتهای مؤلف). بهترین گوهر گردن بند. رجوع به واسطهء عقد و واسطهء قلاده شود.
واسطه الکور
[سِ طَ تُلْ] (ع اِ مرکب)پیش پالان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به واسطه شود.
واسطهء عددی
[سِ طَ / طِ یِ عَ دَ دی](ترکیب وصفی، اِ مرکب) (اصطلاح ریاضی) عددی که برابر نصف مجموع دو عدد دیگر باشد مانند پنج که واسطهء عددی شش و چهار است.
واسطهء عقد
[سِ طَ / طِ یِ عِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) گرانبهاترین گوهر گردن بند که در وسط آن قرار دارد : سپاس و حمد و ثنا و شکر آفریدگار را عز اسمه که خطهء اسلام و واسطهء عقد عالم را بجمال جلال و رأفت آراسته گردانیده است. (کلیله و دمنه)....
واسطهء عقد نجوم
[سِ طَ / طِ یِ عِ دِ نُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آفتاب. (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (آنندراج).
واسطهء قلاده
[سِ طَ / طِ یِ قِ دَ / دِ](ترکیب اضافی، اِ مرکب) واسط عقد. گرانبهاترین گوهر گردن بند که در وسط آن است : در پهلوی مسجد اعظم و جامع محترم جایی به دست آوردم و واسطهء قلادهء صف مسجد شدم. (مقامات حمیدی). به هر طرف که رسیدم پنداشتم واسطهء...
واسطهء هندسی
[سِ طَ / طِ یِ هِ دِ](ترکیب وصفی، اِ مرکب) (اصطلاح ریاضی) اگر مجذور عددی برابر با حاصل ضرب دو عدد دیگر باشد، آن را واسطهء هندسی بین دو عدد مزبور گویند، مث در تساوی h2 =، ab«h» را واسطهء هندسی بین «a» و «b» گویند.