واشان
(اِخ) دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر که در 27 هزارگزی جنوب آن شهر و 8 هزارگزی راه شوسهء ملایر به بروجرد واقع است. ناحیه ای است مسطح، معتدل با 752 تن سکنه که از آب چشمه مشروب میشود. محصول آنجا غلات دیم و شغل اهالی زراعت و اشتغال...
واشج
[شِ] (ع ص) هرچه درهم پیچیده باشد. (منتهی الارب). درهم پیچیده شده و مختلط. (ناظم الاطباء).
واشجان
[شِ] (اِخ) دهی بوده است در لرستان. رجوع به تاریخ گزیده ص 552 و 554 شود.
واشجرد
[جِ] (اِخ) شهری است نزدیک شومان و کوچکتر از آن. (از معجم البلدان). || از قراء ماوراء النهر است. (معجم البلدان).
واشجردی
[جِ] (ص نسبی) منسوب به واشجرد از نواحی ماوراءالنهر نزدیک قبادیان. (از معجم البلدان) (معجم الانساب). از قصبات قبادیان است. (از نزهه القلوب مقاله سوم ص 192 چ دبیرسیاقی). منسوب به واشجرد که در آن سوی جیحون است و محل نگهبانان مرزی بوده و در ابتدای اسلام جنگهائی در آنجا...
واشجه
[شِ جَ] (ع ص) مؤنث واشج. بهم درپیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به واشج شود.
واشح
[شِ] (اِخ) ناحیه ای است در بطن ازد. (از لباب الانساب) (منتهی الارب).
واشحی
[شِ حی ی] (ص نسبی) منسوب به واشح. (از لباب الانساب).
واشحی
[شِ حی ی] (اِخ) ابوایوب سلیمان بن حرب الواشحی مکنی به ابوایوب که از محدثان بوده است و از شعبه بن حجاج و حمادبن مبارک بن فضاله روایت دارد و بخاری و ابوخلیفه جمحی و ابوحاتم و ابوزوعه الرازیان و جز آنها از وی روایت کرده اند. وی به سال...
واشدگی
[شُ دَ / دِ] (حامص مرکب)عمل واشدن. باز شدن. رجوع به واشدن شود.
واشدن
[شُ دَ] (مص مرکب) باز شدن. مفتوح و گشاده شدن. از هم باز شدن: انجبا؛ واشدن عمامه. (زوزنی). تفکیک از هم. واز شدن. (زوزنی). || پراکنده شدن. (ناظم الاطباء): انقشاط و تقشط؛ پراکنده و واشدن ابر از هوا. انعقاق؛ واشدن و بازماندن ابر. (منتهی الارب). || روشن شدن. (ناظم الاطباء)....
واشدنی
[شُ دَ] (ص لیاقت) قابل بازشدن. جداشدنی. رجوع به واشدن شود.
واشده
[شُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) بازشده. شکفته. || جدا شده از... رجوع به واشدن شود.
واشر
[شِ] (انگلیسی، اِ)(1) ابزاری است که در ماشین ها و وسایل مکانیکی به کار میرود و بیشتر در بین دو قطعه که روی هم قرار می گیرند گذاشته می شود و جنس آن ممکن است از مقوا، آهن، مس، لاستیک و کائوچو باشد.
(1) - Washer.
واشرساز
[شِ] (نف مرکب) کسی که واشر میسازد یا واشر تعمیر می کند.
واشرسازی
[شِ] (حامص مرکب) عمل واشرساز. || (اِ مرکب) دکان واشرسازی.
واشره
[شِ رَ] (ع ص) زن تیز و تنک کنندهء دندان. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
واشق
[شِ] (ع ص) رونده و سپری شونده. || شیر اندک. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (معرب، اِ) لغتی است از باشق. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). باشه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ ایران باستان ص 299). واشک. رجوع به باشه و واشک و واشه شود. || (اِخ)...
واشقان
[شَ] (اِخ) دهی است از دهستان فراهان بالا از بخش فرمهین شهرستان اراک که در 22 هزارگزی شمال شرقی فرمهین واقع است، ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 846 تن سکنه است. از آب قنات و سرچشمه سیراب میشود. محصول آنجا غلات، بنشن و انگور است. شغل اهالی زراعت...
واشک
[شَ] (اِ) واشق. واشه. باشه. به لهجهء گیلکی از مرغان شکاری از خانوادهء عقاب است. این لغت ناگزیر در پهلوی هم واشک بوده که معرب آن واشق شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 296).