واجرود

(اِخ) جایی است بین همدان و قزوین که در آن به سال 29 هجری بین ایرانیان اهالی دیلم و مسلمین جنگی شدید درگرفت نام پادشاه دیلم موثا و نام امیرعرب نعیم بن مقرن بود. این جنگ از لحاظ اهمیت و شدت با نبرد نهاوند برابری میکرده و این کارزار به...


واجز

[جِ] (ع ص) کوتاه از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر و کوتاه از هر چیزی. (ناظم الاطباء). || موجز. گویند: کلام واجز؛ یعنی قصیر. سریع الوصول الی الفهم. (از اقرب الموارد).


واجس

[جِ] (ع، ص) اندیشه و هرچه در دل گذرد. (منتهی الارب) (آنندراج). هاجس. (اقرب الموارد). بدل درآینده. خاطر. و رجوع به هاجس شود.


واجست

[جُ] (مص مرکب مرخم، اِمص مرکب) مؤاخذه. بازخواست. واپرس :
کس نگوید سنگ را دیرآمدی
یا که چوبا، تو چرا بر من زدی
این چنین واجست ها مجبور را
کس نگوید یا زند معذور را.مولوی.
و رجوع به واجستن و بازجستن و واپرسیدن شود.


واجستن

[جُ تَ] (مص مرکب) جستجو و تفحص نمودن. جستجوی چیز گمشده کردن. (آنندراج). بازجستن و جستجو کردن چیزی را پس از غایب بودن و تفحص نمودن از چیز گمشده. (ناظم الاطباء). تفقد. (زوزنی) (ترجمان قرآن عادل بن علی). تفحص کردن. تفتیش. واپرسیدن :
چو واجستیم از آن صورت که حال است
رصد...


واجف

[جِ] (ع ص) بی آرام. طپان. (آنندراج). مضطرب: قلبُ واجف؛ یعنی دل مضطرب. (از اقرب الموارد). دل باتپش هراسان، مضطرب. (ناظم الاطباء). وَجّاف. (المنجد). طپنده. لرزنده. و رجوع به وجف شود.


واجفه

[جِ فَ] (ع ص) مؤنث واجف. طپنده. لرزنده، ترسنده. رجوع به واجف شود.


واجل

[جِ] (ع ص) ترسنده. (مهذب الاسماء). هراسان. (ناظم الاطباء). ترسیده. || سهمگین. (ناظم الاطباء).


واجل

[جِ] (اِخ) دهی است از دهستان بهمنی در سرحد بخش کهکیلویه از شهرستان بهبهان واقع در چهارهزارگزی شمال باختری صیدان و مرکز دهستان بشمار می آید. تا راه شوسهء باغ ملک 24 هزار گز فاصله دارد. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر که 700 تن سکنه دارد مذهب اهالی شیعه است...


واجله

[جِ لَ] (ع ص) مؤنث واجل. رجوع به واجل شود.


واجم

[جِ] (ع ص) مرد ترشروی سرفروافکنده از شدت اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال ما لی اراک واجما. (منتهی الارب). عبوس سرفروافکنده از شدت حزن. (از اقرب الموارد). خموش خشمگین که نشان خشم در روی وی پدید بود. (مهذب الاسماء). الذی اشتد حزنه حتی امسک عن الکلام. (یادداشت مؤلف).


واجنبانیدن

[جُمْ دَ] (مص مرکب)دوباره جنبانیدن. فاجنبانیدن. (تاج المصادر بیهقی ذیل حفز). و رجوع به «وا» و «بازجنبانیدن» شود.


واجه

[جَ] (اِ) گفتار. رجوع به واج شود.


واجی

(اِخ) نام دهی است از ناحیهء کلاردشت مازندران. (ترجمهء سفرنامهء مازندران و استراباد رابینو).


واچار

(اِ) بازار. (جهانگیری) (شعوری ج 2 ص 413). واجار. و رجوع به واجار شود.


واچدا

[چَ] (اِ)(1) جزئی. (یادداشت مؤلف). جزء و یک جزء. (ناظم الاطباء).
(1) - این کلمه در اشتینگاس جزء لغات مشکوک آمده است.


واچربیدن

[چَ دَ] (مص مرکب) دست برداشتن از چیزی. (آنندراج). رجوع به «وا» و چربیدن شود.


واچرتیدن

[چُ دَ] (مص مرکب) ناگهان حیرت کردن. از حال چرت ناگهان بیرون شدن. مقابل چرتیدن. رجوع به «وا» و چرت و چرتیدن شود.


واچسبیدن

[چَ دَ] (مص مرکب)بازچسبیدن. ملصق گشتن. || به دست گرفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به «وا» و چسبیدن شود.


واچشا

[چَ] (اِ)(1) به معنی واچداست که جزئی باشد. واچدا. یک جزء. جزئی. (ناظم الاطباء).
(1) - این کلمه در اشتینگاس جزء لغات مشکوک آمده است.



با مهر شما، راه هموارتر می‌شود

 

اگر قافیه‌ها بر دل‌ات نشسته‌اند و نغمۀ این ابزار، لبخند به لبت نشانده... بدان که این تلاش، بی‌هیچ چشم‌داشتی رقم خورده؛ اما نسیم حمایت تو، ادامۀ راه را برای ما هموارتر خواهد کرد.

حمایت از ما

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از کافه‌بازار یا مایکت از این پروژه ادبی حمایت کنید.

خرید از بازار خرید از مایکت

ربات تلگرامی قافیه‌یاب

ربات قافیه‌یاب هم‌صدا، ابزاری کاربردی، رایگان و سریع در زمینه ادبیات فارسی برای جستجوی قافیه در تلگرام.

مشاهده ربات

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.