واجب القتل
[جِ بُلْ قَ] (ع ص مرکب)کشتنی و سزاوار کشتن. که کشتن آن لازم باشد. (ناظم الاطباء). مرگ ارزان. (یادداشت مؤلف).
واجب القضا
[جِ بُلْ قَ] (ع ص مرکب)کاری که از کسی فوت شده و بجا آوردن آن لازم است. (ناظم الاطباء).
واجب القطع
[جِ بُلْ قَ] (ع ص مرکب)اندامی که بریدن آن لازم باشد. (ناظم الاطباء).
واجب الوجود
[جِ بُلْ وُ] (ع ص مرکب) آنکه ذات او مقتضی وجود او باشد چنانچه ذات باری تعالی که ذات او در وجود محتاج غیر نیست. (غیاث) (آنندراج). گرور فرتاش(1). (ناظم الاطباء) (برهان). شایسته بود که خدای تعالی باشد. (ناظم الاطباء). کسی که وجودش از ذات او باشد و احتیاج به...
واجب الوجود غیرمکافی ء
[جِ بُلْ وُ دِ غَ رِ مُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) یعنی دو واجب که بالذات واجب باشند و متکافی در وجود و متلازم و متساوی باشند و هیچ یک علت دیگری نباشد زیرا محال است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی).
واجب الوجود لذاته
[جِ بُلْ وُ دِ لِ تِهْ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آنکه ذاتاً واجب باشد. برخی از متکلمان متأخر مانند امام حمیدالدین الضریری و پیروان وی تصریح دارند به این که واجب الوجود لذاته تنها خدای تعالی و صفات اوست یعنی صفات او واجب است. واجب یعنی آنچه نیازی به غیر...
واجب بالذات
[جِ بِ بِذْ ذا] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) در مقابل واجب بالغیر است و آن چیزی است که عارض شدن وجوب به غیر او ممتنع باشد وگرنه توارد دو علت مستقل پیش می آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1443). واجب بالذات یعنی موجودی که واجد جمیع مراتب کمالات و...
واجب بالغیر
[جِ بِ بِلْ غَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) در مقابل واجب بالذات و واجب لذاته است یعنی چیزی که وجودش قائم به غیر باشد یعنی ممکنات. هر ممکنی واجب بالغیر است یعنی وجود و وجوب او مستند بعلت است «الشی ء ما لم یجب لم یوجد» نهایت وجوب آن اعم...
واجب بالقیاس
[جِ بِ بِلْ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آن است که غیر استدعای وجوب او را دارد بدین معنی که چون هر معلولی استدعای وجوب علت خود را دارد و بطور کلی معلولات از وجود و تحقق ابا و امتناع دارند مگر آنکه علت آنها ضروری الحصول باشد و بنابر این...
واجب تخییری
[جِ بِ تَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) واجب مخیر. رجوع بواجب مخیر شود.
واجب تعالی
[جِ تَ لا] (اِخ) خدای تعالی. آنکه عدم بر وی جایز نبود. رجوع به الله و واجب الوجود و واجب لذاته و واجب بالذاته شود.
واجب داشتن
[جِ تَ] (مص مرکب)روا داشتن. سزا داشتن : آنچه به وقت وفات پدر ما امیر ماضی رحمه الله علیه کرد و نمودار شفقت و نصیحتها که واجب داشت نوخاستگان را به غزنین آن است که واجب نکند که هرگز فراموش شود. (تاریخ بیهقی).رجوع به واجب شود. || صلاح دانستن. روی...
واجب دانستن
[جِ نِ تَ] (مص مرکب)لازم دانستن. لازم شمردن : و ندانیم که آنچه بدل ما آمده است حقیقت است یا نه اما واجب دانیم که در هر چیزی که از آن راحتی و فراغتی بدل وی پیوندد مبالغتی تمام باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص90).
واجب دیدن
[جِ دی دَ] (مص مرکب)لازم دیدن. لازم دانستن. (دیدن در اینجا به مفاهیمی که در عربی از افعال قلوب استنباط می شود میباشد) : من حکایتی خوانده ام... بیاورم اما هول تر از این رفته است در باب پیغام واجب دیدم به آوردن آن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350)....
واجب ساختن
[جِ تَ] (مص مرکب)لازم شمردن. واجب کردن : التزام نمودند ما را آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از طاعت امام بواسطهء بیعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). و رجوع به واجب کردن شود.
واجب شدن
[جِ شُ دَ] (مص مرکب)لازم شدن. فریضه بودن. لازم گشتن. فرض شدن. واییدن. بایستن. (ناظم الاطباء). وجوب. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). وأی. (تاج المصادر بیهقی). کذب: کذب علیک الغسل؛ واجب شد بر تو غسل. (منتهی الارب) : مهیا شد امیرالمؤمنین از برای ایستادگی در آن کاری که به او...
واجب شمردن
[جِ شِ / شُ مَ / مُ دَ](مص مرکب) لازم شمردن. لازم دانستن : دفع ظلم ظالم را از سر مظلوم بینوا واجب شمارد. (مجالس سعدی ص 19).
واجب عینی
[جِ بِ عَ / عِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) فرض عین. آنچه بر هر کس واجب باشد. واجب به اعتبار فاعل آن دو قسم است: واجب عینی و واجب کفائی. واجب عینی برخلاف واجب کفائی چیزی است که بر همه و بر فرد فرد آحاد مکلفان واجب است مانند نماز،...
واجب فی العمل
[جِ بِ فِلْ عَ مَ](ترکیب اضافی، اِ مرکب) امری که برای ما لازم است به دلیلی که در آن شبهه است مانند خبر واحد. (از تعریفات جرجانی). که قطعی الصدور نیست و در عین حال عمل به آن واجب است.
واجب کردن
[جِ کَ دَ] (مص مرکب)لازم بودن. ضرورت داشتن. لازم آمدن. واجب آمدن : مفسران گویند در تفسیر این آیه، «اَوَلمّا اصابتکم مصیبه قد اصبتم مثلیها» (قرآن 3/165). میگوید هر مصیبت که رسید شما را از احد، ایشان را از بدر دو چندان رسید پس اکنون بدین آیه واجب کند که...