واپس خزنده
[پَ خَ زَ دَ / دِ] (نف مرکب) خناس. (ترجمان القرآن). بازخزنده. رجوع به واپس خزیدن شود.
واپس خزیدن
[پَ خَ دَ] (مص مرکب)عقب رفتن. کنار رفتن :
برگرفت آن آسیا سنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس واپس خزد.مولوی.
بعد از آنت جان احمد لب گزد
جبرئیل از بیم تو واپس خزد.مولوی.
رجوع به واپس شود.
واپس دادن
[پَ دَ] (مص مرکب)بازپس دادن. دوباره پس دادن. (ناظم الاطباء). رد. رد کردن. مسترد داشتن :
قبا تنگ آید از سروش چمن را
درم واپس دهد سیمش سمن را.نظامی.
|| گزاردن. ادا کردن. || توختن.
واپس داشتن
[پَ تَ] (مص مرکب)بازداشتن. توقیف کردن. || منع کردن. (ناظم الاطباء).
واپس دل
[پَ دِ] (ص مرکب) نگران. مضطرب. دل واپس :
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح تست واپس دل(1) مشو.مولوی.
(1) - متن طبق بعضی نسخ مثنوی، امّا «آیس دل» (مثنوی چ خاور)، «آتش دل» (مثنوی نیکلسون) نیز آمده است.
واپس رفتن
[پَ رَ تَ] (مص مرکب)دست کشیدن. کناره کردن. || عقب کشیدن. || بازایستادن. عقب رفتن. بازرفتن. (ناظم الاطباء) :
هر که صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپس تر رود.مولوی.
-واپس رفتن آب دریا و رودخانه؛ جزر.
واپس رو
[پَ رَ / رُو] (نف مرکب) بازپس رونده، عقب رونده :
گفت آن را من نخواهم. گفت چون؟
گفت او واپس رو است و بس حرون.
مولوی (مثنوی دفتر ششم چ اسلامیه ص 559).
و رجوع به واپس رفتن شود.
واپس سپردن
[پَ سِ پُ دَ] (مص مرکب) رد کردن. بازدادن :
گفت پیغمبر که دستت هرچه برد
بایدش در عاقبت واپس سپرد.مولوی.
و رجوع به واپس دادن شود.
واپس شدن
[پَ شُ دَ] (مص مرکب) به عقب رفتن. پس رفتن. تأخر. (تاج المصادر بیهقی): احجام، واپس شدن از کاری. (تاج المصادر بیهقی).
واپس طلبیدن
[پَ طَ لَ دَ] (مص مرکب) دوباره طلبیدن. رجوع به واپس شود.
واپس فکندن
[پَ فِ کَ / گَ دَ] (مص مرکب) یا فگندن. پشت سر گذاشتن :
آن حرم قدس چو واپس فگند
راه در اقصای مقدس فگند.
امیرخسرو (از بهارعجم) (آنندراج).
|| درنگی کردن. به تأخیر انداختن. معطل کردن. و رجوع به واپس افگندن شود.
واپس کردن
[پَ کَ دَ] (مص مرکب) در عقب گذاشتن. پس پشت افکندن. اتباع. (تاج المصادر بیهقی) : و گفت [ شیخ ابوالحسن خرقانی ] از خویشتن بگذشتی صراط واپس کردی. (از تذکره الاولیاء شیخ عطار).
واپس کشیدن
[پَ کَ / کِ دَ] (مص مرکب) عقب کشیدن :
گفت پا واپس کشیدی تو چرا
پای را واپس مکش پیش اندر آ.مولوی.
و رجوع به واپس رفتن شود.
واپس گذاشتن
[پَ گُ تَ] (مص مرکب) به عقب انداختن. به تأخیر افکندن :وظیفه آن است که ما دو ماه واپس گذاریم... پس دو ماه واپس گذاشتند تا روز اول ماه خرداد. (تاریخ قم ص 146).
واپس گرفتن
[پَ گِ رِ تَ] (مص مرکب)بازگرفتن. دوباره پس گرفتن. || بازپس استادن. (ناظم الاطباء). استرجاع. (آنندراج). و رجوع به واپس ایستادن و واپس استیدن شود.
واپس گریختن
[پَ گُ تَ] (مص مرکب) به عقب فرار کردن :
نکته ها چون تیغ پولاد است تیز
گر نداری تو سپر واپس گریز.
مولوی (مثنوی، دفتر اول ص 16 چ خاور).
و رجوع به واپس شود.
واپس گفتن
[پَ گُ تَ] (مص مرکب)بازگفتن. واگو کردن. بازگو کردن.
چو سایه روسیاه آنکس نشیند
که واپس گوید آنچ از پیش بیند.نظامی.
گنج کسی برد که با کس نگفت
نطق کسی یافت که واپس نگفت.خواجو.
و رجوع به واپس شود.
واپس گماشتن
[پَ گُ تَ] (مص مرکب) تخلیف. (تاج المصادر بیهقی). پشت سرگذاشتن : بعد از آنکه همه موجودات را... واپس گذاشتی و از بند رسیدن و نارسیدن خود برخاستی... هیچ بلائی در این راه سخت تر از وجود تو نیست. (انیس الطالبین بخاری نسخهء خطی مرحوم دهخدا).
واپس ماندن
[پَ دَ] (مص مرکب)بازماندن. واماندن. در عقب ماندن. (ناظم الاطباء) :
بدان پشتی چو پشتش ماند واپس
که روی شاه پشتیوان من بس.نظامی.
ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.
سعدی (خواتیم).
واپس مانده
[پَ دَ / دِ] (ن مف مرکب)بازمانده. عقب مانده :
دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس
که راهش سنگلاخ است و سم افگنده است پالانی.
خاقانی.
ز واپس ماندگان ناید درست این
نخستین را نداند جز نخستین.نظامی.
به دورافتادگان از خان و مانها
به واپس ماندگان از کاروانها.نظامی.
و رجوع به واپس ماندن شود.