واپرسیدن
[پُ دَ] (مص مرکب) دوباره سؤال کردن. || تفتیش کردن. (ناظم الاطباء). || دریافت کردن. (آنندراج از فرهنگ فرنگ). || بازپرسیدن. استفسار نمودن. (آنندراج) :
یکی ژند و اُست آر با برسمت
بگو پاسخ از هرچه واپرسمت.فردوسی.
صبح شد هدهد جاسوس کز او واپرسند
کوس شد طوطی غماز کز او واشنوند.
خاقانی.
کاین چه شاید بود...
واپژوهیدن
[پَ / پِ دَ] (مص مرکب)دوباره تفحص و تفتیش کردن. باز تحقیق نمودن و بازجستن. (ناظم الاطباء). کاویدن. بحث. (تاج المصادر بیهقی). تنقیر. (مجمل اللغه). تفتیش. (دهار) (مصادر زوزنی). تفحص. (دهار) (مجمل اللغه). ادامه. (منتهی الارب). فحص؛ نیک واپژوهیدن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). افتحاص. (مجمل اللغه) (مصادر زوزنی). جَس؛...
واپس
[پَ] (ق مرکب) بازپس. و با لفظ افکندن به معنی در پس انداختن چیزی را. (بهار عجم) (آنندراج). || عقب و پشت سر. || بعد از آن و پس از آن و از آن پس. || باز و دوباره. || در عوض. || (ص مرکب) دل واپس؛ نگران و منتظر...
واپس آمدن
[پَ مَ دَ] (مص مرکب)برگشتن. بازآمدن. مراجعت کردن. (ناظم الاطباء) :
پیشه ها و خلقها از بعد خواب
واپس آید هم به خصم خود شتاب.مولوی.
یکدم ار مجنون ز خود غافل شدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی.مولوی.
واپس استادن
[پَ اِ دَ] (مص مرکب) در عقب ایستادن. پشت سر ایستادن. || عقب ماندن. (ناظم الاطباء). رجوع به واپس استیدن و واپس ایستادن شود.
واپس استیدن
[پَ اِ دَ] (مص مرکب)عقب ماندن سپس ماندن. تخلف. (تاج المصادر بیهقی). تخزع. (تاج المصادر بیهقی).(1) رجوع به واپس استادن شود.
(1) - تخزع عن قومه؛ تخلف. (منتهی الارب).
واپس افتادن
[پَ اُ دَ] (مص مرکب)عقب افتادن. پس افتادن. تأخر : چون پادشاهی عجم زوال پذیرفت و کبیسه ربع ایشان بیفتاد ادراک غلات واپس افتاد بهر چهار سال یکروز. (تاریخ قم ص14). چون کبیسهء عجم در اسلام بیفتاد فصول سال ایشان بگردیدند و ادراک غلات واپس افتاد پس از این جهت...
واپس افتاده
[پَ اُ دَ / دِ] (ن مف مرکب)عقب افتاده. در راه پس مانده. دیری کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به واپس افتادن شود.
واپس افکندن
[پَ اَ کَ / گَ دَ] (مص مرکب) یا افگندن. درنگی کردن. به تأخیر انداختن. معطل کردن. دیری کردن. (ناظم الاطباء). || در پس انداختن. (بهارعجم) (آنندراج). || تسویف. (تاج المصادر بیهقی). پشت سر گذاشتن. تأخیر کردن. رجوع به واپس فگندن شود.
واپس انداختن
[پَ اَ تَ] (مص مرکب) درنگی کردن. به تأخیر انداختن و معطل کردن. دیری کردن. (ناظم الاطباء). تأخیر. واپس افکندن. (زمخشری).
واپس ایستادن
[پَ دَ] (مص مرکب)پشت سر ایستادن. در عقب ایستادن. رجوع به واپس استادن و واپس استیدن شود.
واپس باختن
[پَ تَ] (مص مرکب)قمار برده را باختن.
واپس بردن
[پَ بُ دَ] (مص مرکب)بازپس بردن. || اعاده دادن. عقب بردن. از عقب بردن. (ناظم الاطباء). اخناس. (تاج المصادر بیهقی). ارجاه. (زوزنی) :
چو سیب رخ نهم بر دست شاهان
سبد واپس برد سیب سپاهان.نظامی.
گر او میبرد سوی آتش سجود
تو واپس چرا میبری دست جود.
سعدی (بوستان).
واپس بودن
[پَ دَ] (مص مرکب) عقب ماندن. دنبال ماندن :
ره راست رو تا به منزل رسی
تو بر ره نه ای زین قبل واپسی.
سعدی (بوستان).
واپس تافتن
[پَ تَ] (مص مرکب) رو به عقب کردن.
واپس تر
[پَ تَ] (ص تفضیلی مرکب)عقب تر. بازمانده تر :
عمر همه رفت و به پس کس تریم
قافله از قافله واپس تریم.نظامی.
به زیر چنگ خرچنگ اندری تو
از آن هر ساعتی واپس تری تو.
عطار (اسرارنامه).
هر که صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپس تر رود.مولوی.
واپستن
[پَ تَ] (مص مرکب) بازجستن. فراجهیدن. || در عقب نشستن. (ناظم الاطباء). || واپس جستن. (شعوری).
واپسته
[پَ تَ / تِ](1) (ن مف مرکب)پیوسته. متصل. || دوست و رفیق و یار. (ناظم الاطباء).
(1) - ظ. محرف وابسته است.
واپس جستن
[پَ جَ / جِ تَ] (مص مرکب) به عقب جستن :
جست واپس ز زیر شمشیرش
جز گریختن(1) نماند تدبیرش.
میرنظمی (از شعوری).
(1) - ظ: گرختن.
واپس خریدن
[پَ خَ دَ] (مص مرکب)خریدن فروختهء خود را.