هیچ ندان
[نَ] (نف مرکب) هیچ مدان. جاهل و نادان.
هیچ و پوچ
[چُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب)کنایه از چیز سهل و بی مغز. (آنندراج) :
کرد پهلو خالی از ما یار دیرین چون حباب
زد به هیچ و پوچ برهم ربط چندین ساله را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- به هیچ و پوچ؛ بی جهت. بی علت: خانه را به هیچ و پوچ از دست داد.
هیچ وجه
[وَجْهْ] (ق مرکب) هیچ طور. هیچ گونه.
هیچ وقت
[وَ] (ق مرکب) هرگز. هیچ گاه :
چو من دستگه داشتم هیچ وقت
زبان مرا عادت «نه» نبود.
مسعودسعد (دیوان ص123).
ای بزرگی که مثل تو ننمود
هیچ وقتی سپهر آینه وار.مسعودسعد.
هیچی
(ص مرکب، اِ مرکب) مخفف هیچ چیز. رایگان. مفت. مجان. بلاشی ء :
ثنای منتجب گفتن به هیچی
به از خلعت گرفتن زندنیچی
مرا در شعر گویی هیچکس داشت
پس آنگه هیچکس را داد هیچی.سوزنی.
هیچ بودی هیچ خواهی شد هم اکنون هیچ باش
زان که گر هیچی نگردی تو ز هیچی کم شوی.
عطار.
-امثال: کاچی به...
هیخ
(اِمص) از ریشهء هیختن است به معنی کشیدن. رجوع به هیختن شود.
هیخ
[خِ] (ع اِ فعل) کلمه ای است که وقت فروخوابانیدن شتر گویند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هیخ
[هی یَ] (ع ص) شتری که چون هیخِ گویند آن را بانگ کند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هیختن
[تَ] (مص) کشیدن : دایگان کنیزک به سر چاه بودند و آب همی هیختندی. (کارنامهء اردشیر). || فروکشیدن.
- فروهیختن؛ فروکشیدن. (یادداشت مؤلف).
هید
[هَ / هِ] (اِ) چیزی باشد که برزگران به آن خرمن کوفته بباد دهند تا کاه از دانه جدا شود. (از برهان) (آنندراج). غله برافشان. (انجمن آرا). پنجه. شانه (در تداول مردم قزوین).
هید
[هَ] (ع ص) مضطرب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). پریشان. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) جنبش. || زجری است مر شتر را. هاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || هید حالک؛ چسان است حال تو. (منتهی الارب). || ایام هید؛ روزهای مَوَتان که در جاهلیت بود. (منتهی الارب) (از اقرب...
هیدان
[هَ] (ع ص) بددل. (منتهی الارب) (آنندراج). جبان و ترسو. || مضطرب و پریشان. (از اقرب الموارد). || بخیل و احمق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هو یعطی الهیدان و الریدان؛ یعنی می بخشد مردم شناخته و ناشناخته را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
هیدب
[هَ دَ] (ع ص، اِ) ابر فروهشته دامن. (منتهی الارب) (آنندراج). ابر نزدیک زمین. (مهذب الاسماء). || ریشه و پرزهء جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). ریشهء جامه. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || شرم زن که فروهشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). || اشک پی هم ریزان. || مرد کندخاطر و عاجز و...
هیدبی
[هَ دَ با] (ع اِ) نوعی از رفتار اسب و مانند آن به کوشش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
هیدبی
[هَ دَ بی ی] (ع ص) رجل هیدبی الکلام؛ مرد بسیارسخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هیدخ
[هَ / ه ِ دَ] (اِ) اسب تند و تیز و جهنده است و به عربی طمر خوانند و بجای خاء جیم هم آمده است. (برهان) (شعوری) (آنندراج). اسبی نیک جنگی. (نسخه ای از اسدی). هی به معنی اسب و دخ به معنی خوب. (آنندراج) (انجمن آرا). اسب نوزین. (حاشیهء...
هیدرژن
[رُ ژِ] (فرانسوی، اِ)(1) (اصطلاح شیمی) هیدروژن. ئیدروژن. عنصری است گازی شکل که به حالت آزاد در طبیعت بسیار کمیاب است ولی به حالت ترکیب بسیار فراوان مث 1بافت های گیاهی و جانوری و نفت ها و گازهای متصاعد از دهانه های آتشفشانی این عنصر به مقدار زیاد وجود دارد....
هیدروالکتریک
[رُ اِ لِ تِ] (فرانسوی، اِ مرکب)(1) (اصطلاح فیزیک) تولید برق بوسیلهء نیروی آب. برای این منظور معمو توربین هایی میسازند که بوسیلهء فشار آب میچرخد و تولید الکتریسته مینماید. (از فرهنگ فارسی معین).
(1) - Hydro-electrique.
هیدکر
[هَ دَ کُ] (ع ص) زن بسیارگوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن جوان شگرف اندام نیکوکرشمه. (اقرب الموارد). هیدکور. هیدکوره. (اقرب الموارد). || لبن خاثر. (اقرب الموارد). شیر دفزک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به هیدکور شود.
هیدکور
[هَ دَ] (ع ص) زن بسیارگوشت. هیدکر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || پنهان شونده جهت فریفتن. (منتهی الارب). || زن جوان شگرف اندام نیکوکرشمه. || شیر دفزک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || بیت هیدکورالاساطین؛ سرای ثابت ستونها. (منتهی الارب).