هیدکوره
[هَ دَ رَ] (ع ص) زن بسیارگوشت. (منتهی الارب). هیدکور. هیدکر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هیدکور و هیدکر شود.
هیدله
[هَ دَ لَ] (ع مص) راندن شتر به سرود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
هیدوج
[] (اِخ) شعبه ای است از طایفهء ناحیهء سراوان از طوایف کرمان و بلوچستان و مرکب از 2000 خانوار میباشد. (جغرافیای سیاسی کیهان).
هیذار
[هَ] (ع ص) بیهوده گوی بسیارسخن. (منتهی الارب) (آنندراج). هیذر. (از اقرب الموارد).
هیذاره
[هَ رَ] (ع ص) بیهوده گوی بسیارسخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هیذار.
هیذام
[هَ] (ع ص) بسیارخوار. (منتهی الارب) (آنندراج). اکول. (از اقرب الموارد). || دلیر. (منتهی الارب) (آنندراج). شجاع. (اقرب الموارد).
هیذبی
[هَ ذَ با] (ع اِ) نوعی از رفتار اسب به کوشش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). هیدبی. (از اقرب الموارد). رجوع به هیدبی شود.
هیذم
[هَ ذَ] (ع ص) شتاب رو سریع. (منتهی الارب) (آنندراج). سریع. (از اقرب الموارد).
هیذمند
[مَ] (اِخ) هیرمند. (حدود العالم) :کش شهری است... بر کران رود هیذمند نهاده. (حدود العالم). هیرمند. رجوع به هیرمند شود.
هیر
[هَ / هی] (ع اِ) اَیر. ایر. (منتهی الارب). نصف اول از شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هَیِّر. || باد شمال. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به هَیِّر شود.
هیر
[هَیْ یِ] (ع اِ) ایر. هیر. (منتهی الارب). || باد شمال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (ص) آنکه بی باکانه در هر چیزی درآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هیر
(اِ صوت) آوازی که بدان راندن ستور خواهند :
در بار هجوشان کشم از گوش تا به دم
خواهم به چوب رانم و خواهم به هیر و هر.
سوزنی (از یادداشت مؤلف).
هیر
(اِ) آتش را میگویند و به عربی نار خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). || طاعت و عبادت.(1) (آنندراج) (برهان). || به زبان علمی اهل هند طلا را گویند. (برهان) (آنندراج).
(1) - این معنی را از وجه اشتقاق هیربد ساخته اند. (حواشی برهان چ معین).
هیر
[] (اِخ) دهی جزء دهستان رودبر بخش معلم کلایهء شهرستان قزوین. کوهستانی و سردسیر، دارای 1058 تن سکنه است. آب آن از نینه رود و محصول آن غلات، ارزن، گردو، زغال اخته و شغل اهالی زراعت است. ذغال سنگ دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
هیر
(اِخ) نام یکی از دهستانهای حومهء شهرستان اردبیل. این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن بالغ بر 16761 تن میباشد. مرکز این دهستان ده هیر و قراء مهم آن عبارتند از: کسالار، ایوریق، بقرآباد [ بلقاباد ] . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
هیر
(اِخ) دهی از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. دارای 1842 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
هیراب
(اِخ) نام ملکی است که رب النوع عنصر باد باشد. (آنندراج) (انجمن آرا).
هیراب
(اِخ) دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد. در 12هزارگزی جنوب شوسه که کوهستانی و معتدل و دارای 255 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج6).
هیراپولس
[] (اِخ) (شهر مقدس) شهری است در آسیای صغیر در نزدیکی نهر لیکس به مسافت پنج میل در شمال لدودکیه در محلی که عقبش کوه بود بنا شده و هیکل مشهور پلوتو نیز در آنجا بود و فعلاً آن را بیوک قلعه سی گویند. (قاموس کتاب مقدس).
هیراتیک
[یِ را] (اِ)(1) یکی از خطهای قدیمی که پس از خط هیروگلیف اختراع شد. (فرهنگ عمید).
.
(1) - Hieratique