هیبت
[هَ بَ] (ع اِ) هیبه. ترس و بیم. (منتهی الارب) (آنندراج) :
صورت خشمت ار ز هیبت خویش
ذره ای را به خاک بنماید
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد آفتاب و بشجاید.دقیقی.
کجا حملهء او بود چه کوهی چه مصافی
کجا هیبت او بود چه شیری چه شکالی.
فرخی.
ربود هیبت او از تن سپهر کجی
ببرد خنجر...
هیبت
[هِ بَ] (اِخ) دهی است از دهستان خروسلوی بخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 162 تن سکنه است. این ده در دو محل واقع شده و به نام هیبت بالا و هیبت پائین مشهور است. سکنهء هیبت بالا بیست تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
هیبت بیگ
[هِ بَ بِ] (اِخ) دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. واقع در 7هزارگزی شوسهء تبریز و دارای 293 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هی بن بی
[هَیْ یُ نُ بَی ی] (ع اِ مرکب)هیان بن بیان. کنایه است از آنکه او را و پدرش را کسی نشناسد. گویند: ماادری أیُّ هی بن بی هو؛ أی أیُّ الخلق هو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هیبه
[هَ بَ] (ع مص) ترسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (آنندراج). هیبت. || شکوه داشتن. (المصادر زوزنی). || توقیر و تعظیم کردن. (اقرب الموارد). || (اِ) ترس و بیم. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
-امثال: الهیبه خیبه؛ ترس مایهء نومیدی است.
|| پرهیز. (آنندراج) (منتهی الارب). تقیه. (اقرب الموارد). || بزرگی. (آنندراج)...
هیپوفیز
[پُ] (فرانسوی، اِ)(1) (غدهء...) غده ای است فرد به اندازهء یک فندق که در خط وسط در داخل زین ترکی(2) استخوان خفاشی(3) کام پنهان است. وزن متوسط این غده در مرد 5/0 الی 6/0 گرم و در زن قدری سنگین تر است، یعنی مابین 6/0 تا 7/0 گرم است. قطب...
هیپوکرات
[پُ کْرا / کِ] (اِخ)(1) بقراط. رجوع به بقراط شود.
.
(فرانسوی)
(1) - Hippocrate
هیت
(ع اِ) زمین پست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هیت
[هَ تَ / هَ تِ / هَ تُ / هی تَ] (ع اِ فعل) هیت لک؛ بیار. (منتهی الارب). و گاهی اول آن مکسور گردد به معنی هَلُمَّ لک و تعال. واحد و جمع و مؤنث در آن یکسانند و ضمیر مابعد آن صرف شود، گویند: هیت لک، هیت لکما،...
هیت
(اِخ) شهری است بر کنار فرات آبادان و حصاری استوار دارد. (نفایس الفنون). شهری است به عراق. (منتهی الارب). شهری است [ از جزیره ] و از گرد وی بارهء محکم، آبادان است و بانعمت و تربت عبدالله بن المبارک آنجا است. (حدود العالم). و رجوع به معجم البلدان شود.
هیتال
[هَ] (اِخ) رجوع به هیاطله شود :
مناره برآرم به شمشیر و گنج
ز هیتال تا کس نماند به رنج
نمانم به جایی پی خوشنواز
به هیتال و ترک از نشیب و فراز.
فردوسی (از انجمن آرا).
مر او را سبک شاه در بر گرفت
ز هیتال و چین دست بر سر گرفت.
فردوسی.
سوی شاه هیتال شد ناگهان
ابا...
هیتان
[هَ / هِ] (اِ) کذب و دروغ باشد و به کسر اول هم آمده است. (آنندراج).
هیتکور
[هَ تَ] (ع ص) آنکه بیدار نشود نه در روز و نه در شب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).
هیتلر
[لِ] (اِخ)(1) آدولف. صدراعظم و دیکتاتور آلمان در جنگ دوم جهانی. در سال 1889 م. در اتریش متولد شد. چند سال به نقشه کشی ساختمان مشغول بود. در سال 1912 به مونیخ رفت. در جنگ اول جهانی شرکت داشت و ترفیع درجه پیدا کرد. در سال 1921 م. به حزب...
هیث
[هَ] (ع مص) هَیَثان. چیزی اندک دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). || جنبیدن. || حاجت روا کردن به مال. || تباهی انداختن در مال. || کم کردن دهش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || داخل شدن بعضی در بعض دیگر به هنگام...
هیثان
[هَ یَ] (ع مص) چیزی اندک دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هیث شود.
هیثم
[هَ ثَ] (ع اِ) چوزهء کرکس. || چوزهء عقاب. (منتهی الارب) (آنندراج). باز شکاری و گویند جوجهء کرکس و گویند جوجهء عقاب. (اقرب الموارد). || ریگ تودهء سرخ یا زمین نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || درختی است از حمض. (از اقرب الموارد).
هیثه
[هَ ثَ] (ع اِ) گروهی از مردم و گروه مردم آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). هیثه مانند هیشه به معنی جماعت از مردم. (از اقرب الموارد).
هیج
[هَ] (ع ص) (یوم...) روز باد یا ابر یا باران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || روز کشش و کارزار. (منتهی الارب). جنگ و این به نام مصدر نامیده شده است. (اقرب الموارد). || (اِ) غبار. (غیاث اللغات) (نصاب). و هیج به معنی گرد و غبار ظاهراً درست نیست. (یادداشت...
هیج
[جِ] (ع صوت) زجری است مر ناقه را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مبنی بر کسر است. (از اقرب الموارد).