هیاب
[هَیْ یا] (ع ص) ترسان و بددل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || آنکه از وی ترسند. (منتهی الارب).
هیابانگ
[هَ] (اِ مرکب) هیاهو. هایاهوی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضوضاء.
هیابه
[هَیْ یا بَ] (ع ص) مبالغه است، ترسان و بددل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || آنکه از وی ترسند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به هیاب شود.
هیاج
(ع مص) خشک شدن نبات. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) (اقرب الموارد). زرد و خشک گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). || انگیخته شدن. (تاج المصادر) (منتهی الارب). || انگیخته شدن جنگ. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی). || برانگیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)....
هیاده
[دَ] (ع مص) توبه کردن. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). || جهود شدن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر) (دهار) (تاج المصادر بیهقی).
هیار
[هَ] (ع اِ) آنچه بیفتد و فرودریده شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
هیار
[هَیْ یا] (ع ص) رجل هَیّار؛ مرد سست. (منتهی الارب). ضعیف. (اقرب الموارد).
هیاسه
[هَ سَ / سِ] (اِ) دوال. (غیاث اللغات). دوالی را گویند که بدان تنگ زین اسب را بر پشت اسب و تنگ بالای بار را بر پشت چاروا بکشند. (آنندراج) (برهان). و در عربی حیاصه بدین معنی آمده است :
پس ساخته زان دوال خودرنگ
بر اسب فلک هیاسهء تنگ.خاقانی.
هیاط
(ع مص) بانگ و فریاد کردن. مهایطه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || نزدیک گردیدن. || دور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). || ضعیف و ناتوان شمردن. (از اقرب الموارد). هایط هیاطاً فلاناً؛ استضعفه. (اقرب الموارد). || (اِمص) اضطراب و رفت و آمد: هم فی هیاط و میاط؛ أی اضطراب و...
هیاطل
[هَ طِ] (اِخ) هیاطله. رجوع به هیاطله شود.
هیاطله
[هَ طِ لَ] (اِخ)(1) جِ هیطال. و هیطال به زبان بخارا مرد قوی باشد و نیرو را به زبان بخارا هیتال خوانند و هیتال را به تازی به هیطال گردانیده اند. (ترجمهء تاریخ طبری بلعمی). اهل طخرستان. (منتهی الارب). گروهی اند از هندویان. (مهذب الاسماء). قومی که بلاد تخارستان را...
هیاط و میاط
[طُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) اضطراب و رفت و آمد. هم فی هیاط و میاط؛ أی اضطراب و مجی ء و ذهاب. (اقرب الموارد).
- عام هیاط میاط؛ سال قحط که در او فتنه و فساد برپا شود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
هیاع
(ع مص) انتشار. (اقرب الموارد). منتشر شدن. || قی کردن. (المصادر زوزنی).
هیاع لیاع
[عُنْ] (ع ص مرکب) ریحٌ هیاعٌ لیاعٌ؛ باد تند و شتاب. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هیاف
[هیا / هُ] (ع مص) دهان گشاده کردن شتر بسوی باد هیف از شدت تشنگی. (منتهی الارب) (آنندراج). و در اقرب الموارد هیاف به کسر هاء و فتح آن به این معنی آمده است.
هیاکل
[هَ کِ] (ع اِ) جِ هیکل. رجوع به هیکل شود.
هیال
[هَ] (ع اِ) آنچه فروریزد از ریگ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
هیالج
[هَ لِ] (ع اِ) جِ هیلاج. هیالج خمسه؛ آفتاب و ماه و طالع و سهم السعاده و جزء اجتماع یا استقبال و آنها ادلهء عمر باشند در علم احکام نجوم. (یادداشت مؤلف). رجوع به هیلاج شود.
هیام
[هَ] (ع اِ) ریگ روان و پیوسته ریزان یا ریگستان خشک باریک خاک. (اقرب الموارد) (آنندراج). ریگ نرم و باریک. (مهذب الاسماء). ج، هُیُم. (منتهی الارب) (آنندراج).
هیام
(ع مص) دوست داشتن. شوریده شدن کسی از عشق و غیر عشق که نداند به کجا میرود. || سخت تشنه شدن شتر. (اقرب الموارد). || (ص، اِ) جِ هیماء. (منتهی الارب).