هندوستان
[هِ] (اِخ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 46 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
هندوستانی
[هِ] (ص نسبی) هندی. از هندوستان. (یادداشت مؤلف).
هندوسرشت
[هِ سِ رِ] (ص مرکب)دارای سرشت هندوان :
مهی ترک رخساره، هندوسرشت
ز هندوستان داده شه را بهشت.نظامی.
هندوک
[هِ دُ وَ] (اِ مصغر) مصغر هندو. (آنندراج) :
از چو من هندوک حلقه بگوش
گر کله نیست کمر بازمگیر.خاقانی.
هم هندوکی بباید آخر
بر درگه تو غلام و دربان.خاقانی.
هندوک لاله و ترک سمن
سهل عرب بود و سهیل یمن.نظامی.
با اینکه از او سیاه رویم
هم هندوک سیاه اویم.نظامی.
خورشیدپرست شد مسلمان
زین هندوکان ماه زاده.امیرخسرو.
هندوکش
[هِ کُ] (اِخ) رشته جبالی است در شمال افغانستان که از کشمیر تا افغانستان ادامه دارد و به رشتهء کوههای معروف به کوه بابا می پیوندد. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر). رجوع به هندوکوه شود.
هندوکش
[هِ دُ] (اِخ) دهی است از بخش داران شهرستان فریمان. دارای 1098 تن سکنه، آب آن از قنات، رودخانه و چشمه، محصول عمده اش غله و حبوب، و کار دستی مردم بافتن جاجیم و قالی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
هندوکلا
[هِ کَ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آمل. دارای 605 تن سکنه، آب آن از رود هراز و محصول عمده اش برنج و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
هندوکوه
[هِ] (اِخ) نام کوهی در کابل. (غیاث). رجوع به هندوکش شود.
هندوکه
[هِ کُهْ] (اِخ) هندوکوه. هندوکش. رجوع به این دو مدخل شود.
هندومرز
[هِ مَ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان نوشهر. دارای 85 تن سکنه، آب آن از گچرود و محصول عمده اش برنج، غله و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
هندونژاد
[هِ دو نِ] (ص مرکب) از نسل هندو. هندوزاده. هندی :
فرستادگان بازگشتند شاد
همان قاصد پیر هندونژاد.نظامی.
هندوی
[هِ] (ص نسبی، اِ) هندو :
عشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد
گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی.
سعدی.
هندوی
[هِ دُ] (ص نسبی) هندویی. هندی :
رای تو هست برتر از رای هندوان
تیغ تو هست برتر از تیغ هندوی.رودکی.
|| (اِ) آن است که زر به صراف دهند و از او تنخواه بجای دیگر نویسانده گیرند و این رسم هندوستان است و آن را به فارسی سفته گویند و سفتج معرب...
هندوی اژدها
[هِ دُ اِ دَ] (اِ مرکب) کنایه از شمشیر است و تیغ هندی. (برهان).
هندوی باریک بین
[هِ یِ با] (اِخ)کنایه از کوکب زحل است. (برهان).
هندوی پیر
[هِ یِ پی] (اِخ) هندوی باریک بین. زحل. (برهان).
هندوی ترکستانی
[هِ یِ تُ کِ] (اِخ) از شیخ زادگان ترکستان بوده و در جوانی جناب خواجه عبدالله نقشبند او را تربیت کرده بود و این رباعی در رشحات به نام وی ثبت است:
هر لحظه به صورتی رخ دوست ببین
در آینه روی تو همان روست ببین
تو دیده نداری که رخ او بینی
ورنه...
هندوی چرخ
[هِ یِ چَ] (اِخ) کوکب زحل. هندوی پیر. (برهان). هندوی هفتم چرخ. هندوی باریک بین. رجوع به این مدخل ها شود.
هندوی دریانشین
[هِ یِ دَرْ نِ](ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از قلم است. (انجمن آرا). کنایه از قلم نویسندگی است. (برهان).
هندوی سپهر
[هِ یِ سِ پِ] (اِخ) زحل. هندوی چرخ. رجوع به این مدخل شود.