همسری

[هَ سَ] (حامص مرکب) برابری و مساوات. (آنندراج) :
شیر بیابان را با مرد جنگ
همسری و همبری و شرکت است.
ناصرخسرو.
نی زرّ خالصی؟ ز پی همسریّ جو
موقوف حکم پله و شاهین چه مانده ای؟
خاقانی.
برون آرش از دعوی همسری
کز این پایه دارا کند سروری.نظامی.
درخت کدو تا نه بس روزگار
کند دعوی همسری با چنار.نظامی.
سران...


هم سطح

[هَ سَ] (ص مرکب) دو چیز که در یک سطح و دارای یک ارتفاع باشند. (از یادداشتهای مؤلف). || در تداول، کنایه از دو تن که رشد معنوی و فکری آنها برابر است.


هم سفت

[هَ سُ] (ص مرکب) همدوش. (یادداشت مؤلف) :
زنده مر خلق راست راهنمای
مرده هم سفت سید بشر است.
؟ (از المعجم شمس قیس).


هم سفر

[هَ سَ فَ] (ص مرکب) رفیق راه. کسی که با دیگری به سفر رود :
هم سفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پپرداختند.نظامی.
هم سفران جاهل و من نوسفر
غربتم از بی کسیم تلخ تر.نظامی.
ثابت این راه مقیمی بود
هم سفر خضر کلیمی بود.نظامی.
بود سوداگر توانایی
هم سفر با حکیم دانایی.مکتبی.
- همسفران جاهل؛ کنایه از نفس...


هم سفره

[هَ سُ رَ / رِ] (ص مرکب) دو کس که با هم طعام خورند. (آنندراج) :
بود هم سفره ای در آن راهش
نیک خواهی به طبع بدخواهش.نظامی.


هم سکه

[هَ سِکْ کَ / کِ] (ص مرکب)هم تراز. برابر. هم ارزش :
که بی سکه ای را چه یارا بود
که هم سکهء نام دارا بود؟نظامی.


هم سلک

[هَ سِ] (ص مرکب) همره. هم روش. دو تن که پیرو یک شیوهء زندگی هستند.


هم سلیقه

[هَ سَ قَ / قِ] (ص مرکب) دو تن که پسند و سلیقهء یکسان دارند. که چیزهای واحدی را پسندند.


هم سن

[هَ سِن ن / سِ] (ص مرکب)هم سال و هم عمر. (آنندراج). رجوع به همسال شود.


هم سنخ

[هَ سِ] (ص مرکب) هم جنس. هم نوع. هم صنف. (یادداشت مؤلف). رجوع به سنخ شود.


هم سنگ

[هَ سَ] (ص مرکب) هم وزن. (برهان) : بازرگانان مصر آنجا روند و نمک و آبگینه و ارزیز برند و هم سنگ زر بفروشند. (حدود العالم).
ببینَدْت و دیدن ورا روی نیست
کشد کوه و همسنگ یک موی نیست.
اسدی.
اندر بعضی نسخه ها عود خام و سنبل یاد کرده همسنگ کافور. (ذخیرهء خوارزمشاهی)....


هم سنگی

[هَ سَ] (حامص مرکب) توازن. تعادل. هم وزن بودن :
کفی خاک با او چو کردند یار
به هم سنگیش راست آمد عیار.نظامی.
به هم سنگی خود مرا برمسنج
که از اژدها بهمن آمد به رنج.نظامی.
|| هم ارزش و همدرجه بودن. برابری :
به هم سنگی خویش در روم و شام
نیامد کسش در ترازو تمام.نظامی.


هم سو

[هَ] (ص مرکب) دو چیز که در یک جهت در حرکت باشند.


هم سوگند

[هَ سَ / سُو گَ] (ص مرکب)هم قسم. حلیف. (یادداشت مؤلف).


همسیچ

[هَ] (اِخ) دهی است از بخش زرند شهرستان کرمان دارای 35 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج8).


همسیراز

[هَ] (اِ) ترجمه. (برهان). برساختهء دساتیر است. (از حواشی برهان چ معین).


همش

[هَ] (ع مص) نوعی از دوشیدن شیر. || گرد کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || فراهم آوردن. (منتهی الارب). || گَزیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || سخن بسیار گفتن. || در یکدیگر درآمدن. (منتهی الارب). || جنبش نمودن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).


همش

[هَ مِ] (ع ص) آنکه به انگشتان کار نیکو زودتر کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).


همشاگردی

[هَ گِ] (ص مرکب)هم شاگردی. آنکه با دیگری در یک مدرسه شاگردی کند. هم مدرسه. همدرس. همکلاس. رجوع به این مدخل ها شود.


هم شأن

[هَ شَءْنْ] (ص مرکب) دو تن که با یکدیگر شأن و مقام برابر دارند. هم رتبه. همدرجه. هم مقام.



با مهر شما، راه هموارتر می‌شود

 

اگر قافیه‌ها بر دل‌ات نشسته‌اند و نغمۀ این ابزار، لبخند به لبت نشانده... بدان که این تلاش، بی‌هیچ چشم‌داشتی رقم خورده؛ اما نسیم حمایت تو، ادامۀ راه را برای ما هموارتر خواهد کرد.

حمایت از ما

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از کافه‌بازار یا مایکت از این پروژه ادبی حمایت کنید.

خرید از بازار خرید از مایکت

ربات تلگرامی قافیه‌یاب

ربات قافیه‌یاب هم‌صدا، ابزاری کاربردی، رایگان و سریع در زمینه ادبیات فارسی برای جستجوی قافیه در تلگرام.

مشاهده ربات

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.