هلیک
[هَ] (اِ) به لغت زند و پازند زردآلو و قیسی را گویند. (برهان).
هلی کپ تر
[هِ کُ تِ] (فرانسوی، اِ)رجوع به هلیکوپتر شود.
هلی کتی
[هَ کُ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آمل که 105 تن سکنه دارد. آب آن از شهرود هراز و چشمه ها و محصول عمده اش برنج و غله و نیشکر و کاردستی زنان بافتن شال و کتان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج3).
هلیکک
[هَ کَ] (اِ) آلوکک. در نور و کجور نوعی درخت را گویند. (یادداشت مؤلف). رجوع به آلوکک شود.
هلیکوپتر
[هِ کُپْ تِ] (فرانسوی، اِ)(1)قسمی هواپیمای کوچک که به هنگام برخاستن از زمین و نشستن بر آن میتواند به حالت عمودی حرکت کند. (فرهنگ فارسی معین).
(1) - Helicoptere.
هلیل
[هُ لَ] (ع اِ مصغر) مصغر هل است. (منتهی الارب). رجوع به هل شود.
هلیل
[هِ] (اِخ) دهی است از بخش اردکان شهرستان یزد که 69 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج10).
هلیل آباد
[هَ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که 795 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و میوه و کاردستی مردم قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج2).
هلیلان
[هُ لِ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان اسلام آباد غرب که دارای 15 آبادی و در حدود چهارهزار تن سکنه است. آب آن از رود محلی و چشمه تأمین میشود و محصول عمده اش گندم و جو و لوبیا و لبنیات است. قراء مهم آن عبارتند از:...
هلیلان
[هُ لَ] (اِخ) ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص67).
هلیل رود
[هَ] (اِخ) دهی است از بخش ساردوئیهء شهرستان جیرفت که 27 تن سکنه دارد. آب آن از هلیل رود و ساکنان از طایفهء سنیمانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج8).
هلیلو
[هَ] (اِخ) دهی است از بخش هوراند شهرستان اهر که 313 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و حبوب و کاردستی مردم بافتن فرش و گلیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج4).
هلیله
[هَ لی لَ / لِ] (اِ) اهلیلج. هلیلج. از درختان نواحی حاره است که میوه اش مصرف طبی دارد و آن چند نوع است: هلیلهء بزرگ که کابلی گویند، هلیلهء زرد و بلیله. درخت آن کوچک چون سیب و به و آلو و برگ آن کوچکتر و دراز چون برگ...
هلیله
[هَ لَ] (ع اِ) زمین باران رسیده که گردش همچنان خشک باشد. (منتهی الارب).
هلیله
[هَ لی لَ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان بوشهر که 584 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و صیفی و کار مردم ماهیگیری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج7).
هلیله
[هُ لَ لَ] (ع اِ مصغر) مصغر هلّ است. (منتهی الارب).
هلیم
[هَ] (اِ) به فارسی عبارت از مرق و گوشت و گندم مهراء پخته است و در افعال مانند هریسه. (حکیم مؤمن). خوراکی است که از بلغور و گوشت پزند و در ضمن پختن پیوسته به هم زنند تا لعاب گیرد و سپس بر آن روغن و گونه ای از ادویهء...
هلیم
[هَ] (ع ص) چسبنده از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || گل لاصق بشی ء. (مخزن الادویه) (حکیم مؤمن).
هلیمو
[هَ] (اِ) سلق جبلی. (مخزن الادویه).
هلیو
[هَ وْ] (اِ) سبدی را گویند که از چوب و نی بافند و چیزها در آن کنند. (برهان).