هلیله
[هَ لی لَ / لِ] (اِ) اهلیلج. هلیلج. از درختان نواحی حاره است که میوه اش مصرف طبی دارد و آن چند نوع است: هلیلهء بزرگ که کابلی گویند، هلیلهء زرد و بلیله. درخت آن کوچک چون سیب و به و آلو و برگ آن کوچکتر و دراز چون برگ بید. (یادداشتهای مؤلف). و آن را اقسام است: هلیلهء زرد، هلیلهء سیاه و هلیلهء کابلی. (آنندراج). آزاددرخت. زهرهء زمین. (یادداشتهای مؤلف) : اندر میان رامیان و جالند، پنج روز راه است و همهء راه درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که به همهء جهان ببرند. (حدود العالم).
سی ودو دُرّم که سست کرد زمانه
سخت کجا گردد از هلیلهء کابل؟ناصرخسرو.
که دانست کاین تلخ و ناخوش هلیله
حرارت براند ز ترکیب انسان.ناصرخسرو.
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف
تو را هلیلهء زرین کجا برد صفرا؟خاقانی.
چه نیکو داستانی زد هنرمند
هلیله با هلیله، قند با قند.نظامی.
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت.مولوی.
هلیله کاو به زفتی خون دل رفت
شود خرمای تر، چون با عسل خفت.
امیرخسرو.
|| قسمی خرما در جیرفت. (یادداشت مؤلف).
سی ودو دُرّم که سست کرد زمانه
سخت کجا گردد از هلیلهء کابل؟ناصرخسرو.
که دانست کاین تلخ و ناخوش هلیله
حرارت براند ز ترکیب انسان.ناصرخسرو.
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف
تو را هلیلهء زرین کجا برد صفرا؟خاقانی.
چه نیکو داستانی زد هنرمند
هلیله با هلیله، قند با قند.نظامی.
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت.مولوی.
هلیله کاو به زفتی خون دل رفت
شود خرمای تر، چون با عسل خفت.
امیرخسرو.
|| قسمی خرما در جیرفت. (یادداشت مؤلف).