هله هوپ کردن
[هَ لَ هُپْ کَ دَ] (مص مرکب) در تداول، به سرعت همه چیز را خوردن. (یادداشت مؤلف). چپو کردن.
هله هوله
[هَ لِ لِ] (اِ مرکب) چیزهای درهم و برهم و نامناسب از خوردنی.
- هله هوله خوردن؛ غذاهای ناسازگار را با هم و به افراط خوردن.
هلی
[هُ] (اِ) نامی است که در نور و آمل به برقوق دهند. (یادداشت مؤلف).
هلی
[هُلْ لا] (ع اِ) ریش و زخم که بعد از اندوه رسد. (منتهی الارب).
هلی
[هُ لَی ی] (ع اِ مصغر) مصغر هل. (منتهی الارب).
هلیاع
[هِلْ] (ع اِ) درنده ای است خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || خارپشت نر. (منتهی الارب).
هلیاک
[هَلْ] (اِ) هلتاک. هلناک. (یادداشت مؤلف). رجوع به هلناک شود.
هلیان
[هِلْ لیا] (ع اِ) دوری. || علم است دوری را. (منتهی الارب).
هلیانه
[هَلْ نَ / نِ] (اِ) شاهترج. (مخزن الادویه). نام دارویی است که آن را شاهتره گویند. خارش و جرب را نافع است. (برهان).
هلیب
[هَ] (ع اِ) نام چند روز است نهایت سرد در کانون دوم یا در ایام سختی سرما. (منتهی الارب).
هلیجو
[هَ] (اِ) به لغت زند و پازند آلوچه را گویند و آن میوه ای است معروف. (برهان). در زبان پهلوی به صورت الوسیک یا الوزی و متن مصحف همین لغت است. (از حواشی معین بر برهان).
هلی چال
[هَ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آمل که 225 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات، عسل و کاردستی زنان شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج3).
هلیدن
[هِ دَ] (مص) گذاشتن. (برهان). هشتن. به جایی نهادن :
به یک حمله از جایشان بگسلد
چو بگسستشان بر زمین کی هلد؟فردوسی.
از بند شبانروزی بیرون نهلَدْشان
تا خون برود از تنشان پاک به یک بار.
منوچهری (دیوان ص 15).
|| فروگذاشتن. (برهان). شاهدی برای این معنی نیست. || واگذاشتن. رها کردن. به حال خود گذاشتن...
هلیرود
[هَ] (اِخ) از بلوکات ناحیهء مهنی در ایالت کرمان. (جغرافیای کیهان). رجوع به هلیل رود شود.
هلیزآباد
[هَ] (اِخ) دهی است از بخش حومهء شهرستان سنندج که 430 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و میوه و انگور و لبنیات است. زنان قالیچه و گلیم و جاجیم می بافند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
هلیزآباد
[هَ] (اِخ) دهی است از بخش رزآب شهرستان سنندج که 120 تن سکنه دارد. آب آن از رود کرماسی و چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج5).
هلیستان
[هَ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان نوشهر که 350 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه های کشک سرا و چالوس و محصول عمده اش برنج و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج3).
هلیسه
[هَ سَ / سِ] (اِ) ستونی باشد که آنجا مردمان کشتی را به زور می آرند و بر آن ستون ریسمانی پیچند و مردمان به جانب خود میکشند تا به کناره برسد. (غیاث). || چوبکی باشد پهن که کشتی های کوچک را بدان رانند و ملاحان وقت راندن «هلیسه هلیسه»...
هلیش
[هَ] (اِ) مرغی باشد مردارخوار. (برهان). رجوع به هلش شود.
هلیق
[هُ] (اِخ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که 987 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و سردرختی و کاردستی مردم جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج4).