هم آهنگ
[هَ هَ] (ص مرکب) دمساز. هم آواز. موافق. (یادداشت مؤلف). دو تن که یک اندیشه و یک آهنگ دارند :
که چندان سپه کرد آهنگ من
هم آهنگ این نامدار انجمن.فردوسی.
در این پرده با آسمان جنگ نیست
که این پرده با کس هماهنگ نیست.نظامی.
در این پرده گر سازگاری کنی
هم آهنگ را به که...
هم آهنگی
[هَ هَ] (حامص مرکب)هم قصدی. همراهی. موافقت. (یادداشت مؤلف) :
در آن پرده که شیرین ساختی ساز
هم آهنگیش کردی شه به آواز.نظامی.
رجوع به هم آهنگ شود.
هم آیین
[هَ] (ص مرکب) دو تن که یک آیین و یک کیش دارند. هم مذهب. هم روش.
هما
[هُ] (اِ) مرغی است که استخوان میخورد. بر سر هرکه سایهء او افتد به دولت و سلطنت رسد. (غیاث). همای. پشتش سیاه مایل به خاکستری، سینه اش حنایی بی نقش، دو شاخ مانند شاخ بوم و ریش زیبا و بالهایی از قره قوش بلندتر دارد. (یادداشت مؤلف). در ادبیات فارسی...
هما
[هُ] (ع ضمیر) ضمیر است برای تثنیهء مؤنث و مذکر. (یادداشت مؤلف). ایشان دو مرد یا ایشان دو زن. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی).
هما
[هَ] (ع صوت) هما والله؛ به معنی اما والله است. برای تحقیق تالی خود آید. تقول: هما ان زیداً عاقل؛ یعنی درحقیقت او عاقل است. (منتهی الارب).
هما
[هُ] (اِخ) میرزا صادق دیباچه نگار، از مردم مرو. (دانشوران خراسان ص251).
هما
[هُ] (اِخ) دهی است از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که 422 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه. محصول عمده اش غله، پنبه و لبنیات و کاردستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج6).
هماآباد
[هُ] (اِخ) رجوع به هماباد (بالا، پائین) شود.
همائم
[هَ ءِ] (ع ص، اِ) جِ هِمّه. رجوع به همه شود.
همائی
[هُ] (ص نسبی) رجوع به همایی شود.
هماباد بالا
[هُ دِ] (اِخ) دهی است از بخش حومهء شهرستان نایین که 45 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج10).
هماباد پائین
[هُ دِ] (اِخ) دهی است از بخش حومهء شهرستان نایین که 30 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج10).
هماتروپین
[هِ رُ] (فرانسوی، اِ)(1) ترکیبی از این دارو را به نام «برومیدرات دُ هماتروپین» در چشم پزشکی به صورت محلول 2 در هزار به کار میبرند. (از درمانشناسی ج2).
(1) - Hematropine.
هماجلگه
[هُ ؟] (اِخ) دهی است از بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که 120 تن سکنه دارد. آب آن از رود زمکان و محصول عمده اش لبنیات، سقز، کتیرا و میوهء جنگلی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج5).
هماد
[هَ] (ضمیر مبهم) همه و جمیع و کل. (برهان).
همادی
[هَ] (ص نسبی) کلی و همگی. (انجمن آرا). همگی و تمامی. (برهان).
هماذی
[هَ ذی ی] (ع ص، اِ) شتر تیزرو و سبک رفتار. || شتابی. || سختی گرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
همار
[هَ] (اِ) اندازه باشد. (برهان). || حساب را نیز گویند که شمردن چیزی باشد. (برهان). رجوع به آمار شود.
همار
[هَ] (ق) همارا. رجوع به همارا و هماره شود.