ابال
[اُبْ با] (ع ص، اِ) جِ آبِل، به معنی استاد و دانا بچرانیدن شتر. || اشتری که به گیاه تر کفایت کند از آب.
ابالب
[] ( ) این صورت در مؤیدالفضلاء به نقل از قنیه آمده است به معنی اقطاع یافتن، و صاحب قنیه گوید ندانم از چه زبان است.
ابالخ
[اَ لِ] (اِخ) جِ بلیخ برخلاف قیاس، و بلیخ نام نهریست به رقّهء بغداد.
ابالدو
[اَ دَ] (اِخ) آوالون(1)، واقع در ایالت یُن از مملکت فرانسه. ابالو.
(1) - Avallon.
ابالسه
[اَ لِ سَ] (ع اِ) جِ ابلیس.
ابالو
[اَ] (اِخ) رجوع به ابالدو شود.
اباله
[اِبْ با لَ / اِ لَ] (ع اِ) گروه و گله، از پرندگان و اسبان و شتران. || پی درپی آینده از آنان. || پشتهء هیمه. پشتوارهء کاه. دسته و بافهء گیاه. بند کلان. پشتارهء کلان: ضغث علی اباله؛ سختی بر سختی. بلیتی بر بلیتی. قوز بالا قوز. خصبی بر...
اباله
[اِ لَ] (ع مص) بر بول کردن داشتن. کمیزانیدن. سرپا گرفتن.
ابالیخن
[اَ خُ] (اِخ)(1) یکی از فلاسفهء مشائین که در قرن یکم ق.م. میزیسته و گویند او کتب ارسطو را پس از یکصد و سی سال که در سردابی مدفون و مجهول و متروک مانده بود از بعض اخلاف ارسطو و تئوفرسطوس به دست آورده و با جهد و سعی انتشار...
ابالیس
[اَ] (ع اِ) جِ ابلیس.
ابام
[اَ] (اِ) وام. قرض.
ابام
[اُ] (اِخ) اُبام و اُبَیِّم، نام دو راه کوهستانی است به نخلهء یمانیه و میان آن دو کوهی است که به یک ساکت پیمایند.
ابامحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) نام مهتر آدم علیه السلام بود آنگاه که در بهشت بود. (بنقل مؤیدالفضلا از رسالهء حسین شاهی). و بر اساسی نیست.
ابامرون
[] (معرب، اِ) به یونانی، وج. (مخزن الادویه). رجوع به ابارون شود.
ابامه
[اَ مَ] (ع اِ) نامی است از نامهای عرب.
ابان
[اَ] (اِ) آبان. آبانماه. ماه هشتم سال شمسی فارسی مطابق عقرب عربی و تشرین اول سریانی. و آن ماه دوم خزانست. اقطمبریوس رومی از دهم مهر تا دهم آبان باشد :
پس از شهریور و مهر و ابان و آذر و دی دان
که بر بهمن جز اسفندارمذ ماهی نیفزاید.
ابونصر فراهی.
ابان
[اَ] (اِخ) نام دو کوه است؛ ابان ابیض در مشرق حاجز و ابان اسود از بنی فزاره باشد و آن دو را ابانان گویند.
ابان
[اَ] (اِخ) نام شهری بوده است به کرمان از ناحیهء روذان.
ابان
[اِبْ با] (ع اِ) هنگام. گاه. وقت. حین. اوان. || اول هر چیز. ج، ابابین.
ابانان
[اَ] (اِخ) رجوع به ابان (نام دو کوه) شود.