اباضیه
[اِ ضی یَ] (اِخ) فرقه ای از خوارج منسوب به عبدالله بن اباض و آنان مخالفین خود را از اهل قبله کافر شمرند و گویند مرتکب کبیره موحد است لکن مؤمن نیست، و حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و بیشتر صحابه را کافر خوانند.
اباط
[اِ] (ع اِ) آنچه زیر بغل گیرند.
اباطح
[اَ طِ] (ع اِ) جِ ابطح.
اباطوریا
[اَ] (اِخ)(1) عیدالخدعه. (قفطی). عیدی بوده است مردم اطینه را.
(1) - Apaturies.
اباطیل
[اَ] (ع اِ) جِ باطل. ترهات. لاطائلات. بسابس. صحاصح. خزعبیلات. بیهده ها. ناچیزها. چیزهای باطل.
اباطینوریا
[اَ] (اِخ) مصحف اباطوریا.
اباعت
[اِ عَ] (ع مص) اِباعه. عرضه کردن چیزی را برای بیع.
اباعد
[اَ عِ] (ع ص، اِ) جِ ابعد. دوران. دورترینان. بیگانگان. خلاف اقارب.
اباعر
[اَ عِ] (ع اِ) جِ بعیر. شتران.
اباعه
[اِ عَ] (ع مص) رجوع به اباعت شود.
اباعیر
[اَ] (ع اِ) ججِ بعیر. شتران.
اباغ
[اُ] (اِخ) عین اباغ نام وادی است بدانسوی انبار بر راه فرات. و بعضی گویند نام جائی است بشام. یوم عین اباغ نام جنگی است که منذربن ماءالسماء در آن کشته شد.
اباغروس
[اَ] (اِخ) نام حکیمی است. (مؤیدالفضلا). و شاید صورتی از ابی قورس است.
اباغلس
[اَ غُ لُ] (اِ) درختی است شکوفهء او آنچه بلون لاجوردی بیرون آید خروج مقعده را فائده دهد و آنرا بجایگاه او برد و آنچه بلون سرخ بود بیرون آمدن آنرا زیاده کند و او را باکرا نیز گویند. (مؤیدالفضلا از قنیه).
اباغورش
[ ] (اِ) گزر دشتی. (مؤیدالفضلا).
اباق
[اِ] (ع مص) گریختن بنده از مولی بی سببی. بگریختن. (تاج المصادر بیهقی). بگریختن بنده. (زوزنی). گریز. گریزپائی.
اباق
[اُبْ با] (ع ص، اِ) اُبَّق. جِ آبِق و اَبوق. گریختگان. گریزندگان.
اباق
[اَبْ با] (ع ص) گریزپا. گریزنده. (ربنجنی).
اباقا
[اَ] (اِخ) اَبَقاآن. پسر هلاکو. پس از مرگ پدر در سال 663 ه .ق . در مراغه به تخت سلطنت نشست و پس از 17 سال و چند ماه فرمانروائی در همدان مسموم شد و درگذشت. شمس الدین جوینی وزیر او بود و نجم الدین قزوینی و مؤیدالدین عرضی و...
ابال
[اَبْ با] (ع ص) راعی ابل. ساربان. اشتربان. شترچران.