آلوی جیلی
[یِ جی] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آلوچه. گوجه گیلانی. آلوی گیلی.
آلوی چینی
[یِ چی] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نام درختی است که میوهء آن را تولی و تیره تُلی و چاکشو، و برود نیز گویند.
آلوی خراسانی
[یِ خُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آلوبخارا.
آلوی دشتی
[یِ دَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) زعرور.
آلوی سفید
[یِ سَ / سِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) شاهلوک. شاهلوج. آلوزرد.
آلوی سیاه
[یِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب)رجوع به آلوسیاه شود.
آلوی کشته
[یِ کِ تَ / تِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آلوی خشک کرده.
آلوی کوهی
[یِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به آلوکوهی شود.
آلوی گیلی
[یِ گی] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) گوچه.
آله
[لَ / لِ] (پسوند) اله. در ترشاله، تفاله، چاله، چغاله، درغاله، دنباله، سکاله، کشاله، کلاله، کنغاله، کنگاله، گاله و مچاله مانند آل (ال) علامت نسبت و گاهی ادات تشبیه است(1). رجوع به آل شود.
(1) - ترشاله؛ برگهء زردآلوی خشک. تفاله؛ ثِفل بِهْ و سیب و چیزهای مانند آن که پس...
آله
[لَ / لِ] (اِ) آلک. سنبل الطیب.
آله
[لُهْ] (اِ) عقاب. (مهذب الاسماء). خداریه. شقواء. ابوالهیثم. بوالهیثم. دال من. ججا. زمج. و کلمهء اَلَموت را گویند در اصل مرکب از آله به معنی عقاب و آموت آشیان است.
آله
[لَ] (ع اِ) آلت :
یکی اسب ترکی بیاورد پیش
بر آن اسب آله ز اندازه بیش.فردوسی.
|| نیزهء سخت کوتاه. نیم نیزه. و رجوع به آلت شود.
آله المطبعه
[لَ تُلْ مَ بَ عَ] (اِخ)(1) از صُوَر فلکی.
.
(فرانسوی)
(1) - Atelier de typographe
آله کلو
[لَ / لِ کُ] (اِ مرکب) آلاکلنگ. ذَراریح،(1) و آن جانوری است مانند زنبور سرخ و از او باریکتر و نقطه های سیاه دارد. (ریاض الادویه).
(1) - و ظاهراً این جمع بجای مفرد یعنی ذروح استعمال شده است.
آلهه
[لِ هَ] (ع اِ) جِ اِله. (ربنجنی). خدایان. ارباب.
آلهه پرست
[لِ هَ / هِ پَ رَ] (نف مرکب)آنکه بچندین خدای باور دارد. عابد ارباب. پرستندهء ارباب انواع.
آلهه پرستی
[لِ هَ / هِ پَ رَ] (حامص مرکب) دین آلهه پرست.
آلی
(حامص) سرخی. سرخی نیم رنگ.
آلی
[لا] (ع ص) گوسفند بزرگ دنبه. کبش دنبه ناک. || مرد بزرگ سرین.