آله
[لَ / لِ] (پسوند) اله. در ترشاله، تفاله، چاله، چغاله، درغاله، دنباله، سکاله، کشاله، کلاله، کنغاله، کنگاله، گاله و مچاله مانند آل (ال) علامت نسبت و گاهی ادات تشبیه است(1). رجوع به آل شود.
(1) - ترشاله؛ برگهء زردآلوی خشک. تفاله؛ ثِفل بِهْ و سیب و چیزهای مانند آن که پس از مکیدن شیرهء آن بیرون کنند. چاله؛ گودال، شاید مرکب از چاه و آله. چغاله؛ خام و نارسیدهء بادام و زردآلو، شاید از چوغ به معنی چوب و آله. درغاله؛ از درغ به معنی سد و آله. دنباله؛ از دنب و آله. تپاله؛ از تپه و آله. کشاله؛ از کشِ ران و آله، و کشاله کردن منبسط کردن و یازیدن تن و دراز شدن بسوی چیزی باشد. گاله؛ از گوبزرگ یا گاو و آله. مچاله؛ از مچ یا مشت و آله.
(1) - ترشاله؛ برگهء زردآلوی خشک. تفاله؛ ثِفل بِهْ و سیب و چیزهای مانند آن که پس از مکیدن شیرهء آن بیرون کنند. چاله؛ گودال، شاید مرکب از چاه و آله. چغاله؛ خام و نارسیدهء بادام و زردآلو، شاید از چوغ به معنی چوب و آله. درغاله؛ از درغ به معنی سد و آله. دنباله؛ از دنب و آله. تپاله؛ از تپه و آله. کشاله؛ از کشِ ران و آله، و کشاله کردن منبسط کردن و یازیدن تن و دراز شدن بسوی چیزی باشد. گاله؛ از گوبزرگ یا گاو و آله. مچاله؛ از مچ یا مشت و آله.