آلر
[لَ] (اِ) سرین. آلست. آرست :
بیکی گرم تپانچه که بر آن آلر تو(1)
بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغار؟
ابوالمثل بخاری.
بینی(2) آن جزبن(3) اندام تو و آلر تو
جان من باد فدای پدر و مادر تو.طیان.
ندیده دیدهء دنیا که دلبری دارد
سفید و نازک و فربه که آلرت باشد(4).
عبید زاکانی.
و رجوع به اَلر شود.
(1) - در شعوری بیت به صورت فوق است و در نسخهء اسدی (خطی) «بیکی زخم تپانچه که بدان روی کژ تو» ضبط شده است، و ظاهراً نقل شعوری صحیح است.
(2) - بینی، به معنی حبذای عرب است. رجوع به بینی در همین لغت نامه شود.
(3) - شاید: چربو یا چربی: همچون رطب اندام و چو روغنْش سراپای. (عسجدی).
(4) - این بیت در فرهنگ شعوری شاهد آلسر آمده است، به همین معنی، و اگر شعر ساخته و مصنوع نباشد البته کلمه آلر است نه آلسر.
بیکی گرم تپانچه که بر آن آلر تو(1)
بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغار؟
ابوالمثل بخاری.
بینی(2) آن جزبن(3) اندام تو و آلر تو
جان من باد فدای پدر و مادر تو.طیان.
ندیده دیدهء دنیا که دلبری دارد
سفید و نازک و فربه که آلرت باشد(4).
عبید زاکانی.
و رجوع به اَلر شود.
(1) - در شعوری بیت به صورت فوق است و در نسخهء اسدی (خطی) «بیکی زخم تپانچه که بدان روی کژ تو» ضبط شده است، و ظاهراً نقل شعوری صحیح است.
(2) - بینی، به معنی حبذای عرب است. رجوع به بینی در همین لغت نامه شود.
(3) - شاید: چربو یا چربی: همچون رطب اندام و چو روغنْش سراپای. (عسجدی).
(4) - این بیت در فرهنگ شعوری شاهد آلسر آمده است، به همین معنی، و اگر شعر ساخته و مصنوع نباشد البته کلمه آلر است نه آلسر.