احمد
[اَ مَ] (اِخ) (سیدی...). رجوع به احمدبن ابی الحسن الرفاعی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (شهاب...). رجوع به احمدبن عزالدین... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (شیخ...). او راست: کتاب المیم.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (شیخ الشیوخ...). رجوع به احمدبن ابی العافیه... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (قاضی القضاه...). رجوع به احمدبن ابراهیم سروجی... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) قاضی القضاه. رجوع به احمدبن حسن بن قاضی الجبل... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (قول...). از امرای سلطان حسین میرزا تیموری. رجوع بحبط ج2 ص243 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (ملا...). پدر او در سند مسند قضای حنفیه داشت، لکن احمد طریقهء تشیع گزید و بخدمت اکبرشاه پیوست و به امر او بتألیف تاریخی عام به نام الفی آغاز کرد و تا زمان چنگیز و وقایع عصر او بنوشت و چون بسال 996 ه . ق. در...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (مولی...). رجوع به پاره پاره زاده شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (میرزا). حکیم اصفهانی معاصر کریمخان زند. رجوع بمجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص219 و 220 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (میرزا سید...). او راست منظومهء: لطافت نامه بفارسی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (میرزا میرک...). رجوع به میرک احمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (میرک...). رجوع به میرک احمد (میرزا...) شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) آقبوقا. برادر سعادت تیمورتاش که هر دو برادر در گرگان بزمان امیر تیمور گورکان عصیان کردند، پس از رسیدن سپاهیان تیمور، عاصیان بترسیدند و هر یک بطرفی جستند، سعادت و برادرش احمد آقبوقا را مردم قشون حسن صوفی ترخان در بادغیس گرفته آوردند و سعادت بیاسا رسیده...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) آقحصاری. رجوع به احمد رومی... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) آق قویونلو. هشتمین از امرای آق قویونلو از 902 تا 903 ه . ق.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) آل معدل. شاعری قلیل الشعر است. (ابن الندیم).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن ابّان بن السیّد اندلسی لغوی. یاقوت در معجم الادباء (ج1 ص364) آرد: او از ابوعلی القالی و دیگر دانشمندان بلاد خویش علم آموخت و عالم حاذق و ادیب بود و بقول ابوالقاسم خلف بن عبدالملک بن بشکوال القرطبی در تاریخ خویش، به سال 382 ه ....
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن ابراهیم. رجوع به ابن خلکان و رجوع به احمدبن محمد معروف به ابن خلکان شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن ابراهیم مکنی به ابوالحسن الکاتب. او شعر بعربی می گفت. دیوان وی پنجاه ورقه است. (ابن الندیم).
