احلب دیای رومی
[اِ لَ یِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به احلب دیا شود.
احلس
[اَ لَ] (ع ص) سرخ مائل به سیاهی. (منتهی الارب). چیزی سیاه سرخ. || گوسپند نر که موهای پشت وی سیاه و آمیخته با موی سرخ باشد. مؤنث: حَلْساء. (منتهی الارب). ج، حُلس.
احلساس
[اِ لِ] (ع مص) سرخ مایل بسیاهی گردیدن. (منتهی الارب). سیاه سرخ شدن.
احلم
[اَ لَ] (ع ن تف) حلیم تر. بردبارتر.
- امثال: اَحلمُ من الاحنف بن قیس . (المزهر جزء 1 ص298).
احلم من فرخ عقاب .
احلم
[اَ لُ] (اِخ) از اعلام است، و از جمله احلم بن عُبید بخاری. محدث است.
احلنقام
[اِ لِ] (ع مص) گذاشتن طعام را.
احلوفه
[اُ فَ] (ع اِ) سخن که بدان کسی را در سوگند افکنند. (منتهی الارب). و الاحلوفه افعوله من الحلف.
احلولاء
[اِ لِوْ] (ع مص) اِحلیلاء. شیرین گردیدن. || شیرین یافتن.
احلی
[اَ لا] (ع ن تف) شیرین تر.
- امثال: احلی من العسل .
احلی من میراث العمه الرقوب ؛ و هی الَّتی لایعیش لها ولدٌ.
احلی من نیل المنی . (مجمع الامثال میدانی).
احلی
[اَ لا] (اِخ) قلعه ای است در یمن. (مراصد الاطلاع).
احلیا
[اِ] (اِخ) موضعی است.
احلیل
[اِ] (ع اِ) سوراخ قضیب. سوراخ نره. تحلیل. مخرج بول از شرم مرد. || سوراخ پستان. مخرج شیر از پستان زنان و حیوان ماده. || در تداول فارسی، قضیب. نره. ج، اَحالیل.
احلیل
[اِ] (اِخ) وادیئی است از بلاد کنانه از آنِ بنی نفاثه. (مراصد).
احلیلاء
[اِ] (ع مص) شیرین شدن. شیرین گردیدن. || اِحلیلاء چیزی؛ شیرین یافتن آنرا.
احلیلاء
[اِ] (اِخ) کوهی است که ذکر آن در شعر آمده است. (معجم البلدان).
احلیلاک
[اِ] (ع مص) سخت سیاه شدن. (زوزنی). سیاه شدن شب و موی و غیر آن.
احلیل تحتانی
[اِ لی لِ تَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب)(1) سوراخی غیرطبیعی که در بعض کسان زیر نره برای خروج بول باشد.
(1) - Hypospadias.
احلیل فوقانی
[اِ لی لِ فَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب)(1) سوراخی غیرطبیعی که در بعض کسان بالای نره برای خروج بول باشد.
.
(فرانسوی)
(1) - epispadias
احلیلی
[اِ لی لا] (اِخ) شِعبی است بنی اسد را و در آن نخلستانی است و ذکر آن در شعر آمده است. (معجم البلدان).
احلیه
[اَ یَ] (ع اِ) جِ حَلیّ. گیاهان خشک نَصیّ.
