آقائی
(اِخ) نام تیره ای از طایفهء بوئراحمدی.
آقابا
(اِخ) آقابابا. نام قریه ای بزرگ در راه قزوین و رشت میان حسین آباد و رشت، در 170 هزارگزی طهران، و سنجد آن بخوبی مشهور است.
آقابلی چی
[بَ] (ص مرکب) متملق. چاپلوس. آنکه هرچه دیگری گوید تصدیق کند خوش آمدِ گوینده را.
آقاج
(ترکی، اِ) آغاج. فرسنگ. فرسخ. مطابق هفت ورس روسی.
آقاجری
(اِخ) نام یکی از سه شعبهء طوایف کوه گیلویه، دارای دوهزار خانوار.
آقازادگی
[دَ / دِ] (حامص مرکب) مقام و رتبت آقازاده.
آقازاده
[دَ / دِ] (ص مرکب، اِ مرکب) زادهء آقا. فرزند مردی بزرگ، و بیشتر فرزندان سادات علوی و مجتهدین.
آقاسی
(ترکی، اِ مرکب) (شاید از ترکیِ آقا، سید + سی، حرف اضافه) نامی از نامها: حاج میرزا آقاسی.
-اشیک آقاسی؛ رئیس دربار.
-قوللرآقاسی؛ رئیس غلامان خاصه. داروغهء دیوان خانه.
و رجوع به آغاچی شود.
آقاعلی
[عَ] (اِخ) (معدن...) بجنوب ارس و مغرب کانتال، نام معدن آهنی است ممزوج با پیریت و مس کلوخه. و در برابر آن به درهء آهکی دامنهء کوهستانی کانتال معدن دیگری از آهن هست نیز بدین نام.
آقال
(اِ) مصحف آخال. داس و دلوس. خاش و خماش. سَقط. افکندنی. بکارنیامدنی.
آقا و اینی
[وُ اَ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب)شورای برادر بزرگ و کوچک، و توسعاً، مجمع و شورای شاهزادگان.
آق اردو
[اُ] (اِخ) نام طایفه ای که از 1226 تا 1428 م. بر دشت قبچاق شرقی یعنی جانب مغرب سیراردو تسلط داشته اند، مقابل گوگ[ کبود ]اردو که نام قسمت دست چپ قبائل مطیع باتو بود. قبایل آق اردو همیشه بر طوائف گوگ اردو چیره بودند و گاهی نیز بر سایر...
آقبانو
(اِ مرکب) قسمی جامهء باریک پنبه ای منقش که زنان از آن پیراهن و چادرنماز کردندی.
آق بهی
[بِ] (اِخ) نام تیره ای از قشقائی نزدیک 200 خانوار.
آق پر
[پَ] (ص مرکب) (از ترکیِ آق، سفید + فارسیِ پر، رگِ خُرد) نام قسمی چای که دارای رنگ روشن و طعمی تلخ تر و بوی خوش است.
آق چای
(اِخ) سفیدرود. و آن دارای دو شعبه است، یکی موسوم به قتورچای که از خوی گذرد و دیگری رود مرند که در جنوب ماری کند به قتورچای پیوندد و در ماریکند شعبهء اصلی آقچای که از جنوب چالدران جاری است به آن پیوسته در مغرب جلفا به ارس آمیزد.
آقچه
[چَ / چِ] (ترکی، اِ) اَخْچه. اَقْچه. زر یا سیم مسکوک، و توسعاً، هر مسکوکی :
وز پی آن تا زند سکه به نام بقاش
میزند از آفتاب آقچه موزون فلک.خاقانی.
آقچه زر گر هزار سال بماند
عاقبتش جای هم دهانهء گاز است.خاقانی.
شاهد طارم فلک رست ز دیو هفت سر
ریخت بهر دریچه ای آقچه...
آق حصار
[حِ] (اِخ) نام شهری در 80 هزارگزی ازمیر، دارای دوازده هزار مردم. و این همان ثیاتیرای قدیم باشد.
آقداغ
(اِخ) نام کوهی میان دو درهء قزل اوزن و زنگانه رود. || نام سلسلهء کوهی واقع در سرحد غربی ایران، مشتمل بر آقداغ کوچک و بزرگ.
آقداغ بزرگ
[غِ بُ زُ] (اِخ) رجوع به آقداغ شود.