احدعشر
[اَ حَ دَ عَ شَ] (ع عدد مرکب، ص مرکب، اِ مرکب) یازده.
احدعشرالفاً
[اَ حَ دَ عَ شَ رَ اَ فَنْ] (ع عدد مرکب، ص مرکب، اِ مرکب) یازده هزار.
احدل
[اَ دَ] (ع ص) مردی که یک دوش وی افراخته تر باشد از دیگر. (منتهی الارب). آنکه یک دوشش افراشته تر باشد از دیگر. (تاج المصادر) (زوزنی). یک دوش بالیده. (مهذب الاسماء). || مردی که کتف و گردن وی بسوی سینه بیرون آمده باشد. (منتهی الارب). || مرد کژگردن. گردن...
احدل
[اَ دَ] (اِخ) نام اسپ ابوذر، و یا صواب به جیم است.
احدل
[اَ دَ] (اِخ) نام سگی.
احدوثه
[اُ ثَ] (ع اِ) افسانه. || سخن. سخن عجیب. حدیث. || کار نو. ج، احادیث.
احدوثی
[اُ] (ص نسبی) منسوب است به احدوث که نام بطنی است از قبیلهء ناعض حضرموت. (سمعانی).
احدور
[اُ] (ع اِ) زمین نشیب. (منتهی الارب).
احد و عشرون
[اَ حَ دَ وَ عِ] (ع عدد مرکب، ص مرکب، اِ مرکب) احد و عشرین. بیست ویک.
احدوه
[اُ دُوْ وَ] (ع اِ) اُحدیه. نوعی از حداء. (منتهی الارب).
احده
[اَ حِدْ دَ] (ع ص، اِ) جِ حَدید (وصفی). احداء. رجوع به اَحِدّاء شود.
احدی
[اُ حُ] (ص نسبی، اِ) هر صحابی که غزوهء اُحد را درک کرده باشد.
احدی
[اِ دا] (ع ص، اِ) تأنیث اَحَد. یکی. || اِحدی سبع؛ کاری عظیم دشوار.
احدی
[اَ حَ] (ضمیر مبهم) هیچ کس. کسی. دیّار. || یکی. یک تن.
احدی
[اَ حَ] (ص نسبی، اِ) منصب داری باشد از انواع منصبداران هند و آن از عهد اکبرشاه معمول گردید. (چراغ هدایت). و در بهار عجم آمده که جماعت احدیان تنها منصب ذات دارند و سوار و پیاده متعینهء سرکار با خود ندارند - انتهی. و گویند که احدی از طرف...
احدیا
[اِ] (از یونانی، اِ) احادیا. بیونانی افعی است. (فهرست مخزن الادویه). و در تحفهء حکیم مؤمن احیدیا و احادیا آمده است.
احدی الاحد
[اِ دَلْ اَ حَ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) کلمهء مدح است. یقال: فلانٌ احدی الاحد؛ یعنی بیهمتاست.
احدی الحسنیین
[اِ دَلْ حُ نَ یَیْ] (ع اِ مرکب) یکی از دو نیکوئی. یکی از دو نیکی: که از احدی الحسنیین خالی نباشد. (گلستان). مالک بن سنان گفت : یا رسول الله بخدا سوگند که ما در میان احدی الحسنیینیم که آن ظفر است یا شهادت و هر دو صورت مطلوب...
احدی الراحتین
[اِ دَرْ را حَ تَ] (ع اِ مرکب) یکی از دو راحت و مراد یأس است مأخوذ از مثل: الیأس احدی الرّاحتین :
چون از این دولت شدم راضی به احدی الراحتین
سهل باشد گر امیدم نیست باری کم ز یأس.
ظهیر فاریابی.
و رجوع به الیأس احدی الراحتین در امثال و حکم شود.
احدیت
[اَ حَ دی یَ] (ع مص جعلی، اِمص) یگانگی :
ای بر احدیّتت ز آغاز
خلق ازل و ابد هم آواز.مکتبی.
|| مقام الوهیت : و گفت یا ابراهیم، جناب احدیت ترا سلام می رساند. (قصص الانبیاء).
