احتیاک
[اِ] (ع مص) احتیاک بثوب؛ در خود پیچیدن جامه را. (منتهی الارب). || پشت و ساقین را بفوطه بسته نشستن. (منتهی الارب). شلوار و لنگوته بر میان سخت بستن.
احتیال
[اِ] (ع مص) حیله ساختن. کار ساختن. (تاج المصادر). حیلت کردن. (مؤید الفضلاء). حیله انگیختن. (غیاث). چاره گری. چاره. حیله. (منتهی الارب) :
گر بدیدی کارگاه لایزال
دست و پایش خشک گشتی ز احتیال.
مولوی.
آن خیال او بود از احتیال
موی ابروی ویست آن نی هلال.مولوی.
|| حواله پذیرفتن. (زوزنی). قبول حواله. براتِ وام دادن....
احتیالی
[اِ] (حامص) حیله انگیزی. و یاء تحتانی در آخر زائد است از قبیل سلامتی و فضولی، چه احتیال خود مصدر است و احتیاج به یای مصدری ندارد و این نوعی از تفریس است. (غیاث). این کلمه از فارسی زبانان شنیده نشده است، ممکن است در هند متداول باشد.
احتیمام
[اِ] (ع مص) بریدن.
احث
[اَ حَث ث] (ع ن تف) برانگیزنده تر. افژولنده تر.
احث
[اَ حَث ث] (اِخ) از بلاد هذیل و آن را وقعه ای است. (مراصد).
احثاء
[اِ] (ع مص) احثاء خیل بلاد را؛ کوفتن اسبان به سم شهرها را.
احثاث
[اِ] (ع مص) برافژولیدن بر. برانگیختن بر.
احثار
[اِ] (ع مص) کفیدن شکوفهء خرما پیش از غوره گردیدن دانهء وی. (منتهی الارب).
احثال
[اِ] (ع مص) احثال دهر؛ موافقت نکردن زمانه. || خورش بد دادن کودک را و بد پرورانیدن.
احثال
[اَ] (اِخ) (یوم ذی...) وقعه ای است بین بنوتمیم و بکربن وائل و مشهور است. (مراصد).
احج
[اَ حَج ج] (ع ص) رأس احج؛ سری سخت. || فرس احج؛ اسب که خوی نکند یا سمهای پا بجای سُمهای دست نهد در رفتن. (منتهی الارب).
احجا
[اَ] (اِخ) موضعی است.
احجاء
[اَ] (ع اِ) جِ حَجا. کرانه و سویهای چیزی. || جِ حِجی. عقلها. زیرکیها. مقدارها.
احجاب
[اَ] (ع اِ) جِ حجاب. پرده ها و نقابها.
احجاج
[اِ] (ع مص) به حج فرستادن.
احجار
[اَ] (ع اِ) جِ حَجَر. سنگها : در میان منابت اشجار و مساقط احجار پی او بگرفت. (ترجمهء تاریخ یمینی). || جِ حِجر.
احجار
[اَ] (اِخ) یکی از نامهای اسپ در عرب و از جمله نام اسب همام بن مرهء شیبانی.
احجار
[اَ] (اِخ) نام بطنهاست از بنی تمیم.
احجار
[اَ] (اِخ) (کتاب ال ....) کتابی است منسوب به ارسطوطالیس و ابوریحان آن را منحول داند. (الجماهر ص41).
