اچگارائی
[اِ چِ] (اِخ)(1) خوزه. ریاضی دان و درام نویس اسپانیائی، متولد در مادرید (1833 - 1916 م.). مؤلف گاله اتوی کبیر(2).
(1) - Echegaray.
(2) - Grand Galeoto.
اچمود
[اَ] (اِ) اجمود. بلغت هندی کرفس است.
اچمیاجین
[اِ] (اِخ)(1) مناستر بزرگی است در قفقاز روسیه به 25 کیلومتری جانب غرب ایروان و 15 کیلومتری شمال ساحل ارس و آن مقرّ بطریق بزرگ ارمنیان است و این مناستر نهایت بزرگ و مزیّن است و چند کلیسا و صومعه دارد و کتابخانه ای شامل کتب خطی بسیار بدانجاست، و...
اچنگان
[اَ نِ] (اِخ) قریه ای است از اعمال سرخس. (شعوری). و رجوع به آجنقان و اجنقان و آجنگان و اجنگان شود.
اچه
[اَ چِ] (ترکی، اِ) اَچی. برادر بزرگ :
دلو چه یا حبل چه یا چرخ چه
این مثالی بس رکیک است ای اَچه.مولوی.
اطلس چه دعوی چه رهن چه
ترک سرمستی است در لاغ ای اَچه.مولوی.
اچی
[اَ] (ترکی، اِ) اَچه. برادر کلان. در بعض نسخ به این معنی اخی بخاء معجمه آمده و آن از سهو کاتبان است. (غیاث) (آنندراج).
اح
[اَح ح / اُح ح] (ع مص) سرفه کردن. (منتهی الارب). صوتی است که دلالت بر درد و بیماری سینه کند. گویند اَحّ الرّجل؛ هنگامی که سرفه کند. (تعریفات).
احآح
[اِحْ] (ع مص) بسیار کلمهء «یا اُحاح» گفتن.
احائین
[اَ] (ع اِ) اَحایین. جِ اَحیان. ججِ حین.
احابش
[اَ بِ] (ع اِ) جِ اَحبش. گروههای سیاهان.
احابیش
[اَ] (ع اِ) جِ اُحبوش. جماعات مردم از هر قبیله. || اوباش. || حبشه. (دمشقی)(1).
فهرست نخبه الدهر
(1) - Abyssinie.
احابیش قریش
[اَ شُ قُ رَ] (اِخ) گروهی از قریش که در دامنهء کوه حُبشی فرود مکه، سوگند یاد کردند تا همیشه در دفع دیگران با هم اتحاد کنند. رجوع به امتاع الاسماع مقریزی چ مصر جزء اول ص127، 218، 219، 255، 278، 280، 285، 288، 289، 378 شود.
احاثه
[اِ ثَ] (ع مص) احاثهء ارض؛ زیر و بالا کرده جُستن آنچه در آن است. (منتهی الارب). کندیده کردن زمین را برای چیزی. || احاثهء چیزی؛ جُنبانیدن آن را و پراکنده ساختن. (منتهی الارب). و از آن است مُستحاثه و مستحاثات.
احاجه
[اِ جَ] (ع مص) درخت حاج رویانیدن زمین.
احاجی
[اَ] (ع اِ) جِ اُحجیّه و اُحجوّه. سؤالهائی که بر سبیل امتحان از کسی کنند. چیستان ها. || علم احاجی؛ علمی است که در آن بحث می کنند از الفاظی که مخالفند با قواعد عربیت و تطبیق کردن آن با قواعد عربیت.
احاح
[اُ] (ع اِ) احیح. احیحه. تشنگی. || خشم. (منتهی الارب). || درد دل که از اندوه پیدا شود. غصه و اندوه. || ناله. (منتهی الارب).
احاح
[اُ] (ع اِ) یا اُحاح!؛ دردا! ای وای!
احاد
[اُ دَ] (ع ق) یک یک. (مهذب الاسماء). یکی یکی.
- اُحاد اُحاد؛ یک یک. یکان یکان.
احادیا
[اِ] (از یونانی، اِ) احیدیا. به یونانی افعی است. (تحفهء حکیم مؤمن).
احادیث
[اَ] (ع اِ) جِ اُحدوثه. افسانه ها. سخنها. || جِ حَدیث. روایات. آثار. اخبار. || چیزهای نو.
- احادیث مرفوعه.؛(1) رجوع به مرفوعه شود.
- احادیث موضوعه.؛(2) رجوع به موضوعه شود.
(1) - Traditions rapportees mot pour mot.
(2) - Traditions ou paroles supposees.
