اجیاد
[اَجْ] (اِخ) کوهی است در مکه و جیاد (بدون همزه) نیز خوانده شده و آن دو محلت است: اجیاد کبیر و اجیاد صغیر. (مراصد) : فیقال انه [ رسول الله (ص) ] اول ما رأی جبریل علیه السلام باجیاد فصرخ به: یا محمد. یا محمد! (امتاع الاسماع مقریزی ج1 ص12).
اجیاف
[اَجْ] (ع اِ) جِ جیفه.
اجیال
[اَجْ] (ع اِ) جِ جیل.
اجی بی
[اِ] (اِخ) (بانک...) در سندی که تاریخش از تشرینِ اول (اکتبر) سال چهارم سلطنت کوروش در بابل است کبوجیه را شاهزاده خوانده و پولی را که او در بانک اجی بی گذاشته بود، مال او دانسته اند. این بانک از قرار اسنادی که بدست آمده، بسیار معتبر بوده و در...
اجیج
[اَ] (ع اِ) زبانهء آتش. (منتهی الارب). بانگ آتش. || (مص) زبانه زدن آتش. (تاج المصادر). و رجوع به ازیز شود. برافروخته شدن. ایتجاج.
اجید
[اَ یَ] (ع ص) درازگردن. (زوزنی). گردن دراز. مردی که گردنش دراز و نیکو باشد. مؤنث: جَیْداء. ج، جید.
اجیر
[اَ] (ع ص، اِ)(1) مزدور. (غیاث) (مؤید). پیشیار. مزدبگیر. شخصی که انجام عملی را متعهد میشود در برابر مزدی.
- اجیر خاص؛ اجیری که متعهد میشود عملی را شخصاً در مدت معین انجام دهد. اجیر خاص حق ندارد که برای شخص دیگری غیر از مستأجر عملی را انجام دهد، و در...
اجیر
[اَ] (اِخ) یا اجیرالاجیر. سمعانی در انساب آرد: ماعرفت بهذا الوصف احداً الا فی تاریخ نسف من جمیع ابی العباس المستغفری قال اجیرالاجیر غیر منسوب الیه کان اجیر طفیل بن زید التمیمی فی بیته ادرک محمد بن اسماعیل البخاری حین قدم نسف روی عنه ابویعلی عبدالمؤمن بن خلف حکایات عن...
اجیراف
[اُ جَ] (اِخ) وادی است قبیلهء طی را و آن دارای انجیر و نخل است. (معجم البلدان).
اجیر خاص
[اَ رِ خاص ص] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کسی است که خود را در مدّت معین برای کار کردن تسلیم شخص دیگری کند و مستحق اجرت شود مانند چوپان. (تعریفات). و رجوع به اجیر شود.
اجیر مشترک
[اَ رِ مُ تَ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کسی است که برای بیشتر از یک تن کار کند مثل رنگرز. (تعریفات). و رجوع به اجیر شود.
اجیر مطلق
[اَ رِ مُ لَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به اجیر شود.
اجیره
[اَ رَ] (اِخ) موضعی است مذکور در داستان مالک بن حریم الهمدانی در جاهلیت و مذکور در شعر. (معجم البلدان).
اجیری
[اِجْ جی را] (ع اِ) خو. عادت. (منتهی الارب). روش. طبیعت. هجّیر.
اجیفر
[اُ جَ فِ] (ع اِ) جِ أجفر. (معجم البلدان).
اجیفر
[اُ جَ فِ] (اِخ) موضعی است واقع در قسمت سُفلای سَبُعان از بلاد قیس و اصمعی گوید آن بنی اسد راست. (معجم البلدان).
اجیل
[اَ] (ع ص، اِ) آنکه پس ماند. آنکه درنگ کند. پس ماننده. درنگ کننده. (منتهی الارب). مقابل عجول. || آب فراهم شده در کولاب. (منتهی الارب). || گل و لای که جمع کرده میشود گرداگرد درخت خرما. (منتهی الارب). ج، اُجل.
اجیل
[اُ جَ] (اِخ) پدر عمر و عثمان و این هر دو برادر محدّث بوده اند. (منتهی الارب).
اجیل
[اُ جَ] (اِخ) پدر ناعم تابعی مولای امّ سلمه. (منتهی الارب).
اجیم
[اَ] (ع اِ) زبانهء آتش.
