اجناء
[اَ] (ع ص، اِ) جِ جَنی. || جِ جانی و آن جمعی نادر است.
اجناب
[اِ] (ع مص) دور داشتن. (منتهی الارب). دور کردن. (تاج المصادر). || جُنُب گردیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (تاج المصادر). ناپاک شدن آدمی از آرمش یا احتلام. || در باد جنوب درآمدن. (منتهی الارب). بجانب جنوب رفتن. از جانب جنوب رفتن. (زوزنی).
اجناب
[اَ] (ع ص، اِ) جِ جُنُب.
اجناح
[اِ] (ع مص) میل کردن. || میل دادن. (منتهی الارب). بچسبانیدن. (زوزنی). (بچسبانیدن، بمعنی میل دادن و برگردانیدن بسوئی است) .
اجناد
[اَ] (ع اِ) جِ جُند. لشکرها. عساکر: او را بکلی با اتباع و اولاد و اشیاع و اجناد... نیست گردانید. (جهانگشای جوینی). وجوه قوّاد و محتشمان اجناد هر کس که بخدمت سلطان مبادرت نمودند. (جهانگشای جوینی). جمعی از افراد و اجناد ملک زوزن آنجا مانده بودند. (جهانگشای جوینی). به دارالملک...
اجنادالشام
[اَ دُشْ شا] (اِخ) پنج ناحیت است: جُند فلسطین و جندالاردُنّ و جند دمشق و جند حمص و جند قنسرین. احمدبن یحیی بن جابر گفته است که دربارهء اجناد اختلاف کرده اند و مسلمین فلسطین را جُند نامیدند، زیرا آن جامع کوره هاست و تجنّد بمعنی تجمع است و همچنین...
اجنادین
[اَ دَ / اَ] (اِخ) موضعی است به شام از نواحی فلسطین. در کتاب ابوحذیفه اسحاق بن بشر بخط ابوعامر العبدری آمده است که اجنادین از رمله از کورهء بیت جبرین است که در آن مسلمین را با رومیان وقعه ای است. (معجم البلدان). و این جنگ در خلافت عمر...
اجنادین
[اَ دَ / اَ] (اِخ) (وقعهء...) رجوع به اجنادین شود.
اجناس
[اَ] (ع اِ) جِ جنس :
اینچنین آفریده گشت جهان
شغل (؟) از انواع و مردم از اجناس.
مسعودسعد.
|| و مصطلح دفتر اکبرشاهی آنکه سپاهیان را سوای نقد در وجه علوفهء ایشان دهند.
- اجناس عالیه؛ مقولات. مقولات عشر. قاطیغوریاس(1).
- جنس الاجناس؛ جنس عالی. (اصطلاح منطق). رجوع به جنس شود.
(1) - Categories (Les ...).
اجناس
[اَ] (اِخ) نام پهلوانی تورانی از سپاهیان افراسیاب در شاهنامه :
چو اجناس با ویسه در میمنه
سرافراز هر یک گو یک تنه.فردوسی.
اجناف
[اِ] (ع مص) یافتن کسی را مائل از حق. || میل کردن از حق، یا اجناف مخصوص بوصیت است و جنف در مطلق میل. (منتهی الارب). || میل آوردن بچیزی. بچسبیدن از.
اجنان
[اَ] (ع اِ) جِ جَنان. || جِ جَنَن.
اجنان
[اِ] (ع مص) جنون. || دیوانه کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). دیوانه گردانیدن. (منتهی الارب). || پنهان کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). || پنهان شدن و پوشیدن. (منتهی الارب). || اجنان اللیل؛ پوشیدن شب. (منتهی الارب). درآمدن شب. (زوزنی) (تاج المصادر). || اجنان المیت؛ در کفن پیچیدن مرده و دفن کردن. (منتهی...
اجنأ
[اَ نَءْ] (ع ص) رجلٌ اَجنأ؛ مرد کوزپشت. (منتهی الارب).
اجنب
[اَ نَ] (ع ن تف) بیگانه تر. || (ص) بیگانه. غریب. || نافرمان. ج، اَجانب.
اجنب
[اَ نُ] (ع اِ) جِ جنوب.
اجنبان
[اَ جُمْ] (نف مرکب) مرکب از «اَ»، علامت نفی + جنبان بمعنی متحرک، و کلمه را بمعنی ساکن و بیحرکت گرفته اند و آن برساختهء مؤلف دساتیر است. رجوع به برهان قاطع و آنندراج شود.
اجنبه
[اَ نِ بَ] (ع اِ) جِ جناب.
اجنبی
[اَ نَ بی ی] (ع ص نسبی) بیگانه. (دستور). غریب :
چون ز من مهتر آمد اجنبئی
خیره اکنون زنخ چه جنبانم.مسعودسعد.
اشتر میان ما اجنبی است. (کلیله و دمنه). در این مقام این شتر اجنبی است. (کلیله و دمنه).
|| نافرمان. || (اصطلاح فقه) شخصی غیر متعاهدین . ج، اجانب.
اجنبی پرست
[اَ نَ پَ رَ] (نف مرکب)بیگانه پرست. خارجی پرست.
