اجمام
[اِ] (ع مص) آسایش دادن (ستور را) . (منتهی الارب). برآسایانیدن. (تاج المصادر) : ملک نوح و امیر سبکتکین و محمود از بهر اجمام مراکب و رکائب و اقتسام غنایم و رغائب دو سه روزی به هراه توقف کردند. (ترجمهء تاریخ یمینی). || نزدیک آمدن. (تاج المصادر). نزدیک شدن کار:...
اجمأ
[اَ مَءْ] (ع ص) فرسٌ اَجمَأ؛ اسبی که غرّهء کشیده دارد. (منتهی الارب).
اجمد
[اَ مَ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از جامد.
اجمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عُجیّا. صحابی است.
اجمر
[ ] (اِ) جانوری است دریائی که بماهی ماند و از غلبهء موجها در کنار افتد و در انتظار امواج بازماند و در جای خود هلاک شود.
اجمع
[اَ مَ] (ع ص، ق) همه. همگی. مؤنث: جَمْعاء. ج، اجمعون، اجمعین. (و آن توکید محض است). یقال: سرت یومی اجمع و لیلتی جمعاء؛ همهء روز و شب برفتم. (مهذب الاسماء). || (ن تف) گردکننده تر. جمع آورنده تر.
- امثال: اجمع من ذَرّه .
اَجمع من نمله . (مجمع الامثال میدانی).
اجمعون
[اَ مَ] (ع ص، ق) جِ اَجْمع (در حالت رفع) . همه. همگی. همگان.
اجمعین
[اَ مَ] (ع ص، ق) جِ اَجمع (در حالت نصب و جرّ). همه. همگی. همگان: کلَّهم اجمعین. سلام الله علیهم اجمعین.
اجمل
[اَ مَ] (ع ن تف) جمیل تر. احسن. خوبتر. زیباتر. نیکوتر.
- امثال: اجمل من ذی العمامه . (مجمع الامثال میدانی).
اجمود
[اَ] (اِ) آجمود. اجموده. اجواین خراسانی. و در بعض کتب طبی بمعنی کرفس گرفته اند. (مؤید الفضلاء). کرفس را گویند. (برهان قاطع) (شعوری). و در بعض کتب بمعنی کهورا آمده. اجمود ظاهراً هندی است.
اجموده
[اَ دَ / دِ] (اِ) رجوع به اجمود شود.
اجمه
[اَ جَ مَ] (ع اِ) رجوع به اجمه شود.
اجمه
[اَ جَ مَ] (اِخ) محله ای است به بغداد، و آن را مسترشد بالله از خلفای عباسی بنا کرد و به سال 554 ه . ق. بر اثر طغیان دجله خراب شد. (قاموس الاعلام).
اجمه
[اَ جَ مَ] (ع اِ) درختهای بسیار بهم پیچیده. درختستان. || نیستان. (مؤید). || جای نشیب که فراهم آمدنگاه آب و رستنگاه نی باشد. نیزار. || بیشه. (زمخشری). بیشهء شیر. ج، اُجُم، اِجام، اَجَمات. جج، آجام.
اجمه برس
[اَ جَ مَ تُ بُ] (اِخ) ناحیتی است در سرزمین بابل. بلاذری در کتاب الفتوح گوید که علی (ع) اهل اجمه برس را بپرداختِ 4000 درهم ملزم کرد. (معجم البلدان). اجمه برس در حفره الصّرح، کوشک نمرودبن کنعان است در زمین بابل. (معجم البلدان). اکنون قریهء معروفی است برابر کوفه....
اجمیر
[اَ] (اِخ)(1) آجمیر. ایالتی است از هندوستان، در راج پوتنه(2)، دارای 500000 تن سکنه. پایتخت آن نیز اجمیر نام دارد، دارای 115000 سکنه.
(1) - Ajmere - Adjmir.
(2) - Radjpoutana.
اجن
[اَ] (ع مص) مزه و رنگ بگردانیدن آب. (منتهی الارب). اَجَن. اُجُون. از حال بگردیدن آب. (تاج المصادر). || کوفتن، چنانکه گازر جامه را. (منتهی الارب). کوفتن قصّار جامه را.
اجن
[اَ جِ] (ع ص) نعت از اَجن. مزه و رنگ بگردانیده (آب) . آب بگردیده. مزه برگشته.
اجن
[اَ جَن ن] (ع ن تف) دیوانه تر. مجنون تر : قال فالّذی یطرحه فی بطنه حتی یحشوه فهو اجنُّ منه. (ابن خلکان).
- امثال: هو اَجَنُّ من دُقَّهَ . (مجمع الامثال میدانی).
اجناء
[اِ] (ع مص) اجناءالشجره؛ رسیده شدن میوهء آن. (منتهی الارب). رسیدن میوه. به واکردن آمدن میوه. (تاج المصادر). به بازکردن آمدن میوه. || اجناءالارض؛ بسیار شدن گیاه زمین و سماروغ و مانند آن. (منتهی الارب). بسیارنبات شدن زمین. (تاج المصادر). || بر روی افتادن.
