اجش
[اَ جَش ش] (اِخ) کوشکی از کوشکهای مدینه، ازآنِ بنی انیف البلویین نزدیک چاه موسوم به لاوَه. (معجم البلدان).
اجشاء
[اَ] (ع ص، اِ) جِ جَشْء.
اجشاش
[اِ] (ع مص) کوفتن و شکستن. (منتهی الارب). || کوفتن فرمودن. || کبیده [ کوبیده ] کردن گندم. (منتهی الارب). بلغور کردن. (تاج المصادر). آرد باریک کردن. آرد کردن. خرد کردن گندم و مثل آن.
اجشام
[اِ] (ع مص) تکلیف کردن بر کسی در کاری: اجشمنی الامر. (منتهی الارب). رنجه کردن. کاری از کسی درخواستن که به او رنجی رسد. (زوزنی).
اجشد
[اَ شُ] (اِخ) کوهی است در بلاد قیس عیلان. (معجم البلدان).
اجشر
[اَ شَ] (ع ص) درشت آواز. (منتهی الارب). آنکه در سینه اش خشونت و در آوازش درشتی بود. مؤنث: جَشْراء. ج، جُشر.
اجشره
[اَ شِ رَ] (ع ص، اِ) جِ جشیر.
اجشع
[اَ شَ] (ع ن تف) حریص تر.
- امثال: اجشع من اسری الدخان .
اجشع من الوافدین علی الدخان .
اجشع من وفد تمیم. (مجمع الامثال میدانی).
اجط
[اِ طِ] (ع صوت) کلمه ای است که بدان گوسفندان را زجر کنند. آواز راندن چهارپایان.
اجظاظ
[اِ] (ع مص) سرکشی کردن. تکبر نمودن. (منتهی الارب).
اجعاظ
[اِ] (ع مص) گریختن. سخت دویدن: مَرَّ مجعظا؛ ای مسرعاً، یعدو عدواً شدیداً. || راندن. (منتهی الارب).
اجعاف
[اِ] (ع مص) بر زمین زدن. (منتهی الارب).
اجعال
[اِ] (ع مص) مزد دادن. جُعل دادن. (منتهی الارب). رشوه و پایمزد دادن. || فرودآوردن دیگ را از دیگپایه بدستمال. (منتهی الارب). دیگ به رگوی از دیگدان فروگرفتن. (تاج المصادر): اجعل القدر. || گشن خواه شدن ماده. (منتهی الارب). نَر جُستن. بگشن آمدن. (تاج المصادر): اجعلت الکلبه؛ گشن خواه شد...
اجعال
[اَ] (ع اِ) جِ جُعَل.
اجعام
[اِ] (ع مص) از بیخ برکندن. استیصال. ریشه کن کردن. || اجعمت الارض؛ ای کثر الحنک علی نباتها فأکله و الجأه الی اصوله. (منتهی الارب).
اجعان
[اِ] (ع مص) سطبر و درشت شدن گوشت کسی. (منتهی الارب).
اجعب
[اَ عَ] (ع ص) کلان شکم سست کار. (منتهی الارب).
اجعد
[اَ عَ] (ع ن تف) مُجعَّدتر.
اجعم
[اَ عَ] (ع ص) آزمند. حریص. || آرزومند. || درشت کلام با فراخی حلق. (منتهی الارب).
اجغار
[ ] (اِ) تفسیرش آتش افروخته و آن روز شانزدهم است از چهارم ماههای مغان خوارزم و اندرو بشب آتش ها افروزند، بلند بر کردار سده، و گرد بر گرد او سیکی خورند وزین اجغار روزها را شمرند وقتهای کشتن و چیدن و فشردن را و مانندهء آن. (التفهیم بیرونی...
